از پیوند چپها و دولت هاشمی و تأثیر بشیریه بر آنها تا ناگفتههای 18 تیر/ میرحسین موسوی گفت هر جا نهضت آزادی بود امریکا هست
جنبش دانشجویی/1/ گفتوگو با سید نظام الدین موسوی؛
تحولات مهم سیاسی دهه 70 و جنبش دانشجویی کشور و بهطور خاص دانشگاه تهران، محور اصلی گفتوگو با سید نظام الدین موسوی بود که بهعنوان اولین مصاحبه از سلسله گفتوگوها بهمناسبت 16 آذر و روز دانشجو تقدیم میشود.
موسوی، فارغ التحصیل علوم سیاسی از دانشگاه تهران و مسئول سیاسی بسیج دانشجویی این دانشگاه در اوج حوادثی مانند 18 تیر 78 بوده و اکنون نیز مدیر عامل خبرگزاری فارس است. وی، بهواسطه حضور در بسیاری از وقایع حساس و مهم آن سالها، خاطرات جذاب و ناگفتهای از دوران دانشجوییاش دارد که تنها بررسی بخشهایی از آن، بیش از چهار ساعت زمان میبرد:
روایتی از فضای کلی جامعه و دانشگاه تهران در ابتدای دهه 70 بگویید.
در آن زمان، فضای دانشگاه و جامعه آبستن یک سری تحولات بود. مرزبندیهای جدیدی داشت ایجاد میشد و آرایش سیاسی کشور در حال تحول بود.
در سال 72، دولت جدید آقای هاشمی مستقر شده بود. آرایش سیاسی تا قبل از آن چپ و راست بود، یعنی در انتخابات سال 68 ریاست جمهوری و انتخابات مجلس در سال 70 صفبندی سیاسی، چپ و راست بود که جامعه روحانیت و سایرین و دولت آقای هاشمی جناح راست و مجمع روحانیون و مجاهدین انقلاب و تحکیم وحدت جناح چپ را تشکیل میدادند. در مجلس چهارم نیز که طیف راست، اکثریت را بهدست آورد شعار تبلیغاتیاش این بود: "پیروی از خط امام، اطاعت از رهبری، حمایت از هاشمی" لذا در این فضا جریان چپ به حاشیه رفت و حتی امثال موسوی خوئینیها هم نتوانستند وارد مجلس شوند و رأی نیاوردند.
در دولت آقای هاشمی نیز طیف قابل توجهی از نیروهای راست جایگرین نیروهای چپ شدند. مثلاً آقای محتشمیپور را از وزارت کشور برداشتند و بشارتی را جایگزین کردند یا حتی آقای هاشمی برای آقای میرحسین موسوی جلسه تودیع هم نگذاشت و ایشان به حالت قهر رفت.
اما اتفاقاتی که پس از چند سال افتاد، این بود که بین جبهه راست یعنی جامعه روحانیت و دولت آقای هاشمی و جریان حزبالله شکافهایی ایجاد شد. یعنی مشخص شد فضای فکری دولت، فقط کنار گذاشتن جریان چپ اقتصادی یا مجمع روحانیون نیست، بلکه در درون دولت تحولاتی شکل میگیرد که به سمت لیبرالیسم گرایش دارد. البته آن زمان بیشتر لیبرالیسم اقتصادی مشهود بود. برخی افرادی که میفهمیدند احساس کردند روند دولت -فارغ از مرزبندی با جریان چپ- دارای ایرادها و اشکالهایی است. یعنی فارغ از انتقادات روزنامه سلام و بیان و سازمان مجاهدین و... از منظر نیروهای حزباللهی هم انتقادهایی نسبت به دولت وجود داشت که موجب تغییر در آرایش سیاسی کشور شد.
کلیت جریان این بود که آقای هاشمی از فضای سازندگی بعد از جنگ به گفتمان جدیدی به نام "توسعه" به مفهوم غربیاش رسیده بود. تئوریسینهای این جریان هم معتقد به توسعه به معنای غربی آن بودند. افرادی مثل نوربخش، عادلی و روغنی زنجانی در مباحث نظری و در بخش اجرایی افرادی مثل کرباسچی و... از این دست افراد بودند. یعنی به این نتیجه رسیده بودند که ما علاوه بر کنار گذاشتن چپگرایی، باید مؤلفههایی مثل ارزشگرایی را هم حذف کنیم مانند عدالت، سادهزیستی و توجه به محرومین و مستضعفین و به تدریج در ادبیات جدید آن زمان، مستضعفین که به لحاظ لغوی بار ارزشی داشت، در اصطلاح تبدیل به "قشر آسیبپذیر" شد. در حیطه ی سیاست خارجی نیز بحث های مثل تنشزدایی و... مطرح شد. همچنین آقای هاشمی در نماز جمعه نیروهای حزباللهی و افراد سادهزیست را به عنوان "جُلُمبُر" معرفی کرد. یا گفت کشور باید صحنه مانور تجمل باشد. یا به این نتیجه رسید که برای رسیدن به توسعه، یک نسل باید زیر چرخهای آن له شوند.
طبیعی است این حرفها دیگر با مبانی انقلاب ما همخوانی ندارد و جمیع این عوامل موجب شد تا بخشی از نیروهای انقلابی و حزباللهی که تا قبل از این در عرصه سیاسی از دولت آقای هاشمی حمایت میکردند، ترکیب جدیدی را شکل بدهند که سازمان مجاهدین از آنها تحت عنوان "چپ جدید" یا "چپ حزباللهی" یاد کرد، هر چند این تعبیر نیز نادرست بود زیرا این طیف، واقعاً چپ نبودند.
در همین حال، جریان چپ هم به لحاظ معرفتی و سیاسی در حال دگردیسی بود. یعنی در ظاهر با سیاستهای آقای هاشمی مقابله میکرد که از مظاهر آن، راهاندازی روزنامه سلام، مجله بیان و نشریه عصر ما بود. یعنی در امتداد چپ دهه 60 حرکت میکردند. اما در لایه زیرین آنها یک دگردیسی تدریجی آغاز شد که نمونه آن در حلقه کیان با محوریت دکتر سروش بود. سروش با نگاه لیبرالی و پلورالیستی و منبعث از تفکرات کارل پوپر، محور حلقهای شد که در آن، افراد متناقضی دور هم جمع بودند. از حجاریان و آرمین گرفته تا طیف نهضت آزادی.
نمونه دیگر نیز در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری بود که موسوی خوئینیها آنجا بود. علت این امر هم این بود که آقای هاشمی وقتی روی کار آمد، میخواست هم جریان چپ را حفظ کند و هم به نوعی از شرش راحت شود، لذا آنها را در اینجا مشغول کرد که عملاً در حاشیه و سر کار باشند. چپ ها نیز از این فرصت نهایت بهره را برده و بُعد سیاسی کارشان را در مرکز تحقیقات و بُعد معرفتی کارشان را در حلقه کیان پیش می بردند.
نکته جالب نیز آنکه نقش محوری فعالیت ها را در مرکز تحقیقات استراتژیک، حسین بشیریه داشت. کسی که سال 63 وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شده بود.
مشهور است که آقای بشیریه نقش قابل توجهی در تربیت فکری تعدادی از نیروهای اثرگذار این جریان داشته است.
بله. سال 68 که جریان چپ از بدنه اجرایی کشور کنار رفت، بسیاری از آنان به فکر ادامه تحصیل افتادند. مخصوصاً این نکته جالب توجه است که در دولت اول آقای هاشمی وزیر علوم آقای معین بود که دارای گرایش چپ بود، لذا تعداد قابل توجهی از آنها به صورت رانتی وارد دانشگاه و آن هم رشته علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شدند. افرادی مثل حجاریان، اصغرزاده، میردامادی، تاجزاده و... از این افراد بودند. در آن مقطع هم آقای نجفقلی حبیبی رئیس دانشکده بود که میتوانم ادعا کنم تقریباً همه اینها بدون سابقه تحصیلی و گذراندن ضوابط وارد دانشکده شدند.
این عده اکثراً نیز فاقد مطالعات مبنایی و اعتقادی قوی بودند و وقتی وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدند، با تیپ اساتیدی که عموماً سکولار بودند یا گرایشی غیر منطبق با نظام داشتند، کاملاً به صورت انفعالی تحت تأثیر قرار گرفتند که از جمله کسانی نیز که بسیار تحت تأثیرش قرار گرفتند، دکتر بشیریه بود که هم به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی سیری مثل همینها داشت.
فردی مثل بشیریه در دهه 60، گرایشهای چپ و مارکسیستی داشت و بعداً به نئومارکسیست ها نزدیک شد ولی به تدریج به سمت لیبرالیسم آمد و گفت ما چارهای نداریم جز اینکه با سر در لیبرال- دموکراسی فرو برویم. در آن زمان بشیریه و این طیف درد مشترک داشتند، یعنی هم سابقه مشترک چپگرایی داشتند و هم اینکه فروپاشی شوروی خلأیی برای آنها درست کرده بود. لذا اینها زود استاد خود را در دانشگاه یافتند و شاگرد ویژه بشیریه شدند و او را به مرکز تحقیقات استراتژیک بردند.
در این مقطع زمانی آن گروهی که هسته مرکزی و فعال جریان چپ شد، سازمان مجاهدین انقلاب بود و چون سازمان آن مبانی دینی و اعتقادی را نداشت، به همین جهت تغییر و دگردیسی جریان چپ راحتتر اتفاق افتاد. مثلاً بهزاد نبوی سابقهاش را که میبینیم، قبل انقلاب با امثال شعاعیان و مائوئیستها بوده، پس از آن با مجاهدین خلق همسو می شود و خودش هم که در جایی میگوید در سال 55 از آنها بریدم، معلوم نیست این بریدنش چگونه بریدنی است؟ چون به نظر من، درگیری و رقابت رجوی و بهزاد نبوی یک درگیری شخصی بوده، نه ایدئولوژیک.
می توان گفت پیوندی نانوشته میان دولت هاشمی و چپ ها در دانشگاه در حال شکل گیری بود؟
بله. نزدیکی فکری جریان چپ و سیاستهای لیبرالی دولت آقای هاشمی بیشتر از همه جا در دانشگاه خودش را نشان میداد. سال 73 آقای عارف از طرف دولت آقای هاشمی به جای دکتر افروز رئیس دانشگاه تهران شدند. این نشان دهنده تغییر و تحولات بود. بهطور مشخص این فضا در دانشکده حقوق و علوم سیاسی روشنتر است. در این دانشکده جریانهای چپ که داعیهدار مبارزه با امیریالیسم بودند، همرنگ اساتید سکولار میشوند و با آنها ارتباط میگیرند. ما آن زمان در فضای جامعه جهتگیریهای چپ روزنامه سلام و بیان و... را میدیدیم ولی در دانشکده شاهد پیوند چپها با اساتید لائیک و سکولار بودیم. یعنی صفبندی جدیدی در دانشکده مشهود بود. اتفاقی که آنجا افتاد، این بود که عناصر اجرایی دانشکده که باید مورد حمایت و در خط فکری دولت باشند، مثلاً تیپ شبه کارگزارانی با عناصر چپ مثل تاجزاده، اصغرزاده، حجاریان و اساتید چپ که از تربیت مدرس آمده بودند، با عناصر سکولار و لائیک پیوند خورده و در کنار هم قرار گرفتند. در مقابل، نیز جریان حزباللهی درون دانشکده بود که لزوماً چپ یا راست نبودند.
فضای انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی در آن برهه چگونه بود؟
یک سری نقاط اشتراکی بین بسیج و انجمن وجود داشت که مهمترین آنها انتقاد از دولت آقای هاشمی بود. یا مثلاً در بحث پولی شدن دانشجویان، هم بچههای بسیج معترض بودند هم بچههای انجمن. اما در سال 73، بحث اخراج دو تن از اساتید سکولار و ضدانقلاب دانشکده حقوق و علوم سیاسی پیش آمد. اینجا بود که ائتلاف جریان چپ و سکولارها خودش را نشان داد. یعنی در اعتراض به این حرکت، انجمن اسلامی فعال شد، جریانهای سکولار و اساتید چپ هم فعال شدند و اولین راهپیمایی در داخل دانشگاه در اعتراض به اخراج اساتید شکل گرفت و فشارهایی ایجاد شد که به دنبال آن آقای عارف رئیس دانشگاه شد و آقای مرحوم عمید زنجانی که رئیس دانشکده بود تغییر پیدا کرد و آقای تخشید آمد که علی الظاهر راست بود، ولی گرایش فکریاش به سوی افرادی همچون هادیان و سِمَتی و چپ های دانشکده بود و نهایتا اینها همه در برابر جریان انقلابی یک جبهه شدند.
با آغاز سال 74 فضای سیاسی کشور به سمت روشنتر شدن مرزبندیها پیش رفت. مثلا حزب کارگزاران اعلام موجودیت کرد که بهعنوان بخشی از دولت آقای هاشمی در برابر بچه حزباللهیها قرار داشت. در همان سال در دانشگاه نیز تغییرات معرفتی و ایدئولوژیک جریان چپ خودش را نشان می داد که نقطه آغاز آن، سخنرانی دکتر سروش در دانشکده فنی دانشگاه تهران بود که توسط انجمن اسلامی برگزار شد. از سوی دیگر نیز نشریه کیان خودش را نشان میداد و رودرویی با روحانیت و نظام را بیشتر نمایان می کرد.
روزنامه سلام هم در ادبیاتش به سمت آزادیهای سیاسی و امثال این تعابیر حرکت میکند. لذا دفتر تحکیم وحدت هم به تدریج از این فضا متأثر شد. یعنی در انجمنها هم آن فضای سنتی کنار رفت و آن وجوه جدید معرفتی خودش را نشان داد اما در آن فضا همچنان پذیرفتن این تغییرات بسیار سخت بود و نمی شد به راحتی متوجه عمق وقایع شد. مثلا آن زمان سروش وجهه خوبی داشت به طوری که در سال 73 یکی از دوستان بسیجی من میرفت پای صحبت سروش مینشست. یعنی هنوز به عنوان یک اندیشمند مذهبی مطرح بود.
یکی از مباحثی که همواره در تاریخ شفاهی جنبش دانشجویی دهه 70 مغفول مانده، ماجرای اخراج اساتید مذهبی از دانشگاه ها و و بهویژه دانشگاه تهران است. در این باره توضیح دهید.
در دانشکده حقوق و علوم سیاسی پس از تغییر و تحول مدیریتی در همان سالها رسماً دکتر موسی نجفی را اخراج کردند. آن زمان عضویت آقای نجفی در هیأت علمی در مرحله رسمی- آزمایشی بود و درگیری فکری بسیاری با جریان مقابل داشت و قدرت جذب دانشجویانش هم بسیار خوب بود و این در حالی بود که سال اول تدریس دکتر نجفی بود. اما آنهایی که شعار تکثر و آزادی بیان میدادند چنین برخورد چکشی و استالینیستی داشتند و ایشان را از دانشکده اخراج کردند.
دانشجویان مذهبی دانشگاه در آن برهه اعتراضی به این موضوع نداشتند؟
یکسری کارهای اعتراضی را در اعتراض به این روند در پیش گرفتیم. مثلاً برگزاری تجمع در نمازخانه را داشتیم، صدور بیانیه را در دستور کار داشتیم که تحت عنوان جمعی از دانشجویان مسلمان دانشکده بود و مجموع این کارها برای دانشکده خیلی گران تمام میشد. یادم هست سر این اتفاقات یکی از اساتید چپ، به من نمره بسیار پایینی داد!
در آن مقطع ما تشکیلات و انسجام خوبی نداشتیم لذا همان جمع 10-15 نفره ای که بودیم اسمی برای خودمان گذاشتیم به نام "دانشجویان مسلمان پیرو ولایت مطلقه فقیه" که بیانیهها و حرفهایمان را با این عنوان منتشر می کردیم.
چرا به این گروه رسمیت ندادید و برای آن مجوز نگرفتید؟
به دنبال این بودیم که به این عنوان رسمیت بدهیم و یک طوماری بین دانشجوها امضا کردیم که حدود 200 امضا در دانشکده جمع شد اما در نهایت از طرف مسئولین دانشکده و دانشگاه کارشکنی های فراوانی شد و به ما فضای فعالیت ندادند. مثلاً در قضیه اخراج آقای نجفی که اعتراض میکردیم، قرار شد برویم با آقای عارف که رئیس دانشگاه بود، دیدار کنیم. قبلش با آقای تخشید (رییس دانشکده) صحبت کرده بودیم ولی دیدیم زیر بار نمیرود و میگوید شما هیچی نیستید! همین است که هست و نمیتوانید کاری کنید! که بعد از این ماجرا من رفتم پیش آقای عارف و وضع دانشکده را و فضای قدرت گرفتن اساتید سکولار و اخراج آقای نجفی را شرح دادیم.
ایشان حرف ها را گوش داد اما در پایان گفت شما یک نفر هستید. حتی یادم هست برخی مسئولین دانشگاه که آدمهای معتقدی بودند هم این نگاه را داشتند. یعنی فضا را درک نمیکردند. بعد از این قضیه، طومار را جمع کردیم و من به آقای محمدی عراقی (نماینده ولی فقیه در دانشگاه) گفتم میخواهیم پیش شما بیاییم. گفت همان چند نفر؟ گفتم نه زیاد میآییم. گفت هرکس را میتوانید بردارید بیایید. ما رفتیم در دانشکده روی تابلو زدیم که نیروهای مسلمان و معترض در فلان ساعت در مسجد دانشگاه تجمع میکند. آن زمان از دانشکده حدود 200-150 نفر رفتیم.
آنجا بحث رفتن آقای هادیان و سمتی از اساتید علوم سیاسی به سیرا (یک نهاد جاسوسی در پوشش مطالعات خاورمیانه) مطرح شد. آقای محمدی عراقی هم کاری نتوانست بکند، چون هم فضای دانشگاه دست طیف مقابل بود. لذا تصمیم گرفتیم که یک جلسه با آقای جنتی برگزار کنیم که آن زمان رئیس شورای نمایندگان رهبری در دانشگاهها بودند. حدود 30 نفر پیش ایشان رفتیم و فضا را تشریح کردیم. بعد از این جلسه آقای جنتی آمد، در نماز جمعه راجع به دانشگاهها موضع گرفت و در همان سال 75 آقا بحث اسلامی شدن دانشگاهها را مطرح کردند. نمیخواهم بگویم این نتیجه کار ما بود ولی کار ما تأثیر داشت. یک بخش کار ما در بخش دانشجویی و بخشی دیگر در بخش اساتید توسط امثال آقایان نجفی، الهام، اصلانی و... دنبال میشد. یعنی ما مطالب و اوضاع دانشکده حقوق را در هر جایی دستمان میرسید مثلاً در کیهان، نشریه صبح و روزنامه رسالت بیان میکردیم و شفافسازی میکردیم.
بعد از دوم خرداد فضای دانشگاه چگونه شد؟
خیلی فضای فعالیت آنچنانی برای ما در دانشگاه نبود، یعنی جریان انقلابی در دانشگاه عملاً سرکوب شده بودند. در این برهه من نیز بیشتر وقت خودم را در بسیج دانشگاه گذاشتم که تازه شکل گرفته بود و به عنوان مسئول سیاسی بسیج دانشگاه تهران فعال بودم.
سال 77 اصلاح طلبان حملاتی را به برخی نهادهای نظام از جمله سپاه و بسیج را شروع کردند. اولین تجمعی که بسیج داشت تحت عنوان "دفاع از امنیت ملی" شکل گرفت که جلوی مسجد دانشگاه بود. از آن به بعد، تجمعات بسیج دانشجویی اصلی ترین وزنه نیروهای انقلابی برای فعالیت ها و تجمعات دفتر تحکیم وحدت شد که سال به سال از آرمان ها بیشتر فاصله می گرفت و تبدیل به اپوزیسیون می شد. حسن این کار این بود که جماعتی از خود دانشجوها در برابر جریان انحرافی دفتر تحکیم ایستادند.
در تمام دانشکدهها، بسیج دانشجویی فعال شد چون تا قبل از آن بسیجیها را به عنوان افراد منفعل میشناختند ولی بعد دیدند که نه، بسیجیها اهل گفتوگو و مناظره هستند. یعنی یک انرژی جدید آزاد شده بود. و جالب بود که در سالهایی مثل 78-77 تجمعات ما با آنها برابری میکرد.
اما در بدنه اساتید این جنب و جوش نبود و یک سکوتی مشاهده میشد که شاید به دلیل محافظهکاری و یا فشار دانشگاه بود. چون ما جوانها در برابر فشارها مقاومت میکردیم ولی اساتید این گونه نبودند. ما آن زمان تحت فشار بودیم. مثلاً در دانشکده، اساتید نمره کم میکردند یا نمیدادند و امثال این. اما در کلاسها فشار روانی علیه ما زیاد بود، یعنی مدام کنایه و تعریض بود که اینها انصار حزبالله هستند و دانشجو نیستند، خشونت طلب هستند، حتی یادم هست در کتابخانه کوی علیه من شعار نوشته بودند که فلانی خشونت طلب است! چنین فضایی بود اما بچهها محکم در صحنه بودند و هر چه فضای ضدارزشی و مخالفت با نظام توسط جریان مقابل پررنگتر میشد بچههای بیشتر به حقانیت خود پی میبردند.
از مقطع 18 تیر و وقایع آن برهه هم بگویید.
ابتدای سال 78 طرح اصلاح قانون مطبوعات پیش آمد و روزنامه سلام مطرح کرد که این طرح پیشنهاد سعید امامی بوده است. با شکایت وزارت اطلاعات دولت آقای خاتمی روزنامه سلام تعطیل شد. بعد از تعطیلی سلام، فضاسازی ها علیه این اقدام شروع شد. مثلاً یکی از روزنامه هایشان صریحاً نوشت که روزنامه سلام قلعه فتح نشدنی جناح چپ بود که با تعطیلی آن بدنه اجتماعی جریان چپ و اتحادیه دانشجویان دفتر تحکیم وحدت وارد صحنه خواهد شد.
کدام روزنامه؟
توس یا جامعه. یا مثلا روزنامه صبح امروز نوشت با این اتفاقی که به وقوع پیوست (تعطیلی سلام) سیاستورزی به پایان رسیده است. در همین فضا پنجشنبه شب، 17 تیر در کوی دانشگاه تجمع برگزار شد. و قبل آن نیز یک تراکتی در کوی پخش شده بود مبنی بر اینکه ما در اعتراض به تعطیلی روزنامه سلام تجمع میکنیم. شخصی هم که این برگهها را پخش کرد، آقای شفیعی نام داشت که آن زمان اصلاً دانشجو نبود، بلکه کارمند جهاد کوی دانشگاه بود و جالب است همین فرد بعداً شد دبیر کمیسیون ماده 10 احزاب در وزارت کشور آقای خاتمی! یعنی آقای تاجزاده به او مسئولیت داد و هیچ برخوردی هم با او نشد.
تجمع از جلوی ساختمان 22 شروع شد. از طرفی چون ایام امتحانات بود، خیلی اقبالی به اینها نشد. یادم هست آنقدر از کم بودن جمعیت عصبانی شدند که شروع کردند به شعار دانشجوی بیغیرت، حمایت حمایت. نهایتاً حدود 150 نفر که شدند و دیدند در کوی نمیتوانند کاری کنند، بیرون رفتند. ما هم رفتیم ببینیم چه خبر است. اسم تجمع به نام انجمن نبود ولی فعالین آن، عناصر انجمن تهران و دفتر تحکیم بودند.
در خیابان نیز تا خیابان کارگر و سر چهار راه جلال رفته و دوباره برگشتند. نیروی انتظامی آمد و آنها را به سمت کوی هدایت کردند. روال هم همیشه همین بود که وقتی تجمعی میشد، مسئولین کوی با کلانتری محل تماس میگرفتند. حدود ساعت 11:30، 12 شب بود. نیروی انتظامی تقاضا کرد بروید داخل که عدهای رفتند و عدهای حدود 30-20 نفر بیرون ایستاده بودند و خیابان را بسته بودند که عناصر انجمن اسلامی هم در بین اینها بودند.
اصرارهای نیروی انتظامی نتیجه نداد تا اینکه چند سرباز نیروی انتظامی آمدند و خواستند به زور این افراد را به داخل کوی هدایت کنند، چون خیابان را بسته بودند و یک حالت غیرعادی پیش آمده بود. و از همین جا بود که فضا متشنج شد چون یکی از سربازها را گرفتند، کتک زدند که ما و یکسری از بچهها او را از دست آنها رها کردیم ولی کلاهش را ندادند و با حالت تمسخر به هوا پرت میکردند. بعد از آن هم شروع کردند به سنگ پرت کردن به سوی نیروی انتظامی. اولین شیشهای هم که شکسته شد، ساعت بزرگ و شیشهای سر در کوی بود. آن زمان آقای کوهی مسئول کوی دانشگاه بود که رفت با نیروی انتظامی صحبت کرد و دعوایی بین اینها اتفاق افتاد. اینطوری فضا باز هم متشنجتر شد. البته من معتقدم که آنجا نیروی انتظامی میتوانست مدبرانهتر عمل کند یعنی اگر آن زمان نیروی انتظامی میرفت، شاید آن اتفاقات نمیافتاد اما بالاخره آنها مقصر اصلی بودند که به نیروی انتظامی حمله کردند. در آن شرایط ما حتی با یکسری از بچهها رفتیم پیش فرمانده آنها و گفتیم که اگر شما بروید اینها هم میروند که به ما گفت نه و برخورد بدی هم با ما کرد. ما گفتیم بچههای بسیج هستیم ولی او با لحن تندی گفت اگر اصرار کنید، بازداشت می شوید!
لذا تنش ها هم ادامه یافت و بعد هم آقای داود سلیمانی عضو حزب مشارکت که معاون دانشجویی آن زمان دانشگاه بود، آمد و متاسفانه حضورش هم بیشتر تحریککننده بود، چون مثلا به جای اینکه فضا را آرام کند، خطاب به دانشجویان می گفت اینها ما را که نشستهایم کتک میزنند، وای به حال شما که ایستادهاید!
یعنی ظاهر قصه این بود که میخواهند قضیه را جمع کنند ولی باطن آن تحریککننده بود. یا مثلاً یادم هست که گفتند تجمع تمام است و برویم ولی یکی از اعضای انجمن ساعت یک، یک و نیم نصف شب بلندگو آورد و قطعنامهای را تحت عنوان قطعنامه پایانی تجمع خواند. بعدها ما میگفتیم شما (انجمنیها) که میگویید تجمع مال ما نیست پس چرا قطعنامه پایانی خواندید؟ چون قطعنامه را بانی تجمع میخواند اما پاسخی نداشتند که بیان کنند چون رسما تجمع به نام آنها نبود، اما در عمل خودشان سازماندهی می کردند.
یا مثلا یکی از حرفهایی که آن شب به دروغ مطرح شد این بود که انصار حزبالله آمده است، در حالی که واقعاً آن موقع شب انصار حزبالله در کار نبود بلکه نیروهای اطلاعات نیروی انتظامی و... آمده بودند. هر چه زمان می گذشت سنگپرانیها بیشتر شد و بعد یک عده آمدند وسط خیابان آتش روشن کردند. این دیگر طبیعی نبود و بتدریج افرادی میآمدند که احساس میشد حضورشان با هماهنگی و برنامه است. چون ما قبلاً هم تجریه تجمعات صنفی و سیاسی را داشتیم و حتی در تجمعات سیاسی دوم خردادیها تا آن زمان نه شعار تند میدادند و نه آتش روشن میکردند. اما در این تجمع احساس میکردیم که دارد از حالت عادی خارج میشود و میدیدیم که افرادی میروند چوب و جعبه میآوردند و آتش روشن میکنند.
شعارها تندتر شد و جمعیت هم به حدود 400-300 نفر رسید و به تذکرات نیروی انتظامی که با بلندگو بیان میشد، توجهی نمیشد. این درگیری و کش و قوسها تا سحر ادامه پیدا کرد و عدهای از مردم هم بیرون آمده بودند که ببینند چه خبر است. نزدیک سحر دیگر فضا بحرانی و جنگی شده بود. اینجا بود که نیروی انتظامی اعلام کرد اگر داخل کوی نروید، ما با شما برخورد میکنیم که آمدند و برخورد کردند. تعدادی از دانشجویان و حتی افراد غیر دانشجو هم که فرار کردند، داخل خوابگاهها رفتند. مثلاً عدهای به خوابگاه 15 و 14 رفتند و نیروی انتظامی هم پشت سرشان رفت به داخل خوابگاه. این وسط اتفاقی که افتاد و خوب نبود این بود که بیگناه و با گناه کتک خوردند و چه بسا آنهایی که بیگناه بودند، بیشتر کتک خوردند. چون آنهایی که در تجمع بودند و نقش اصلی آشوب ها را برعهده داشتند فرار کرده بودند ولی آنهایی که مانده بودند تماشا میکردند فکر چنین برخوردی را نمیکردند.
حتی جالب اینجا بود، خیلی از کسانی که آن شب کتک خوردند، بچه بسیجیها و رزمندهها بودند، چون ساختمان 15 و 14 عموماً بچههای ایثارگر بودند. آنهایی هم که چه مقصر و چه غیر مقصر از دست نیروی انتظامی فرار می کردند هم میرفتند داخل اتاق اینها که بعداً ما اینها را تحت عنوان "آسیبدیدگان اصلی کوی دانشگاه" به مراجعه قانونی مختلف معرفی کردیم تا حق تضییع شده شان را اعاده کنند.
با توجه به روایات نقل شده، گویا چند نفر از سربازان نیروی انتظامی توسط اوباش در کوی به گروگان گرفته می شوند. این صحت دارد؟
بله، سه نفر از سربازهای آنها داخل ماندند و عدهای اینها را گرفته بودند و بار دوم برای پیدا کردن اینها، نیروی انتظامی به داخل کوی آمد و چون احساس کردند سه نفر گروگان دست داخل دارند اعمالشان تندتر شد. حالا شما این را هم تصور کنید که عده ای از همان فرصت طلبان در داخل محوطه کوی، میزها و یخچالها و وسایل را آورده بودند و آتش میزدند. افرادی که اصلاً خیلیهایشان دانشجو نبودند. مثلاً یک نفر از افرادی را که در مسائل کوی از محورهای اصلی خشونتها و آتشزدنها بود، میشناسم که دانشجوی اخراجی دانشکده علوم قضایی بود.
شما در نظر بگیرید کوی جایی است که همیشه 10% الی 20% ساکنانش مهمان و غیر دانشجو هستند اما جالب اینجاست دفتر مهمانان که اسامی هر شب در آن ثبت میشد، آن شب گم شده بود! یا مثلاً آقای عزت ابراهیمنژاد که به عنوان تنها کشته کوی از او یاد میشود اصلاً در 18 تیر کشته نشد، بلکه شب بعد از آن یعنی 19 تیر کشته میشود. آن هم با سلاح کمری و در جریان درگیریها و تازه ایشان اصلاً دانشجو نبوده، سرباز بوده که بعضی مواقع میآمده کوی پیش دوستانش و جالب است روز شنبه که روزنامه همشهری عکس آشوبها را منتشر میکند، عکس ایشان جزو کسانی است که دارد سنگ پرت میکند! و این عکس هنوز هم در آرشیو روزنامه همشهری موجود است. یا مثلاً احمد باطبی که عکس او همان موقع با یک پیراهن خونی به طور گسترده منتشر شد و الان هم مثلا به عنوان نماد کودتای 18 محسوب می شود، اصلاً دانشجوی دانشگاه تهران نبوده است و یا منوچهر محمدی که اسمش مطرح شد، دانشجوی اخراجی رشته اقتصاد بود که به دلیل مشروط شدن اخراج شده بود.
در عوض خیلی از کسانی که نیروی انتظامی که دفعه دوم داخل کوی آنها را بدون دلیل بازداشت کرد، بچه بسیجیها بودند. مثلاً قائم مقام بسیج دانشکده تربیت بدنی جزو کتک خوردهها بود که می گفت از زیر میز، مرا بیرون کشیدند و با اینکه گفتم بسیجی هستم، کتکم زدند و یا مسئول بسیج دانشکده الهیات جزو بازداشتیها بود.
روز 18 تیر چه اتفاقی افتاد؟
در صبح روز جمعه 18 تیر، دوباره عدهای شروع به جمع شدن کردند. یک عده ساکنین کوی بودند که آمدند جلوی مسجد تجمع کردند، در مقابل هم یک دسته از جریانهای دفتر تحکیم و عناصر ضدانقلاب به تدریج شروع به تجمع کردند. جالب آنکه خیلیهایشان اصلا دانشجوی دانشگاه تهران نبودند. به تدریج که شخصیتهای اصلاحطلب مثل عبدالله نوری، اکبر گنجی، مصطفی معین، سیدهادی خامنهای، مصطفی تاجزاده، فائزه هاشمی و... آمدند، فضا ملتهبتر میشد چرا که در این فاصله، جریانهای ضدانقلاب هم آمدند و احساس کردند میتوانند از فضا سوءاستفاده کنند.
تاجزاده هم در آن چند روز به عنوان معاون سیاسی وزیر کشور دائما سوار ترک موتور بین وزارت کشور و کوی در حال رفت و آمد بود. واقعا یکی از سختترین روزهای زندگی من همان صبح 18 تیر بود. فضا ملتهب بود و باید بچهها را توجیه میکردیم. یادم هست بچهها میگفتند سید چرا؟ و دائما از من می خواستند تا علل همه وقایع را برایشان توضیح دهم. ما یک ستادی با دیگر بچه های بسیج تشکیل دادیم تا حداقل بچههای خودمان را توجیه کنیم و واقعا هم کار سختی بود، چون هم باید فضا و مسئله را تبیین می کردیم و هم اینکه منصفانه قضاوت کرده باشیم. بعد از جلسه، اولین اقداممان این بود که به بچهها گفتیم شما کوی دانشگاه و مسجد کوی و حضور بین دانشجویان را رها نکنید، ولو به قیمت اینکه کتک بخورید. دوم اینکه ما باید مطالبهگر باشیم نه آنها.
از بعد از ظهر آن روز بود که تحکیمی ها میخواستند سوار موج شوند. یکی از ایرادهای جدی که به اینها وارد بود، این بود که به دروغ اسامی کشتهشدگان را منتشر کردند. اینها قرار بود شنبه جلوی سردر دانشگاه تجمعی داشته باشند و تراکتی که پخش کردند عنوانش بود: «بِأیّ ذَنبٍ قُتِلَت؟» در حالی که آن موقع کسی کشته نشده بود. شورای صنفی دانشکده حقوق و علوم سیاسی نیز 13 نفر را به عنوان کشته شده های کوی دانشگاه مطرح کرد که همان شب رادیو اسرائیل این خبر را بازتاب داد. از قضای روزگار برخی از این اسامی که به عنوان کشتهشدگان مطرح شده بودند، بچههای بسیج دانشجویی بودند. بعد ما زنگ زدیم و پیگیری کردیم دیدیم که اصلاً ایشان تهران نیستند. همه آن 13 نفر را پیگیری کردیم و دیدیم همهاش دروغ است و سریع هم صدا و سیما را در جریان گذاشتیم و صدا و سیما هم اعلام کرد که اسامی 13 کشته حادثه کوی دانشگاه دروغ است.
به هر حال، از بعد از ظهر 18 تیر، جریانهای ضدانقلاب آمدند و تیپهای عجیب و غریبی مثل پیرمردهای کراواتی را میدیدی که مشخص بود، دانشجو نیستند. اتفاق جالب این بود که آقای موسوی لاری وزیر کشور آمد و تلویزیون هم نشان داد که شیشه ماشینش را شکستند و عمامه را هم از سرش برداشتند. این نشان میداد این جریانی که وارد ماجرا شده، جریانی است که دیگر چپ و راست نمیشناسد.
روز یکشنبه 20 تیرماه بود که انجمن اسلامی دانشگاه اعلام کرده بود که ما جلوی سر در دانشگاه تجمع داریم. تجمع شروع شد و جمعیت حدود سه هزار نفر دانشجو و غیر دانشجو جلوی سر در دانشگاه و خیابان جلوی آن آمده بودند. آنجا اولین شعاری که بچههای تحکیم شروع کردند این بود که "فرمانده کل قوا، پاسخگو پاسخگو". ببینید خط را به کجا بردند؟ یادم هست این شعار را برای اولین بار یکی از اعضای شورای مرکزی آن زمان تحکیم شروع کرد. ما رفتیم و با برخیشان صحبت کردیم که این قضیه چه ربطی به فرمانده کل قوا دارد؟ نیروی انتظامی زیر نظر وزارت کشور است. با این شعار، زمینه را برای ساختارشکنی فراهم کردند و همانجا هم بیانیه دادند و چند شرط تعیین کردند که اولا اجساد کشته شدگان کوی دانشگاه تحویل داده شود تا ما تشییع کنیم و فرمانده نیروی انتظامی وقت، آقای لطفیان عزل شود و نهایتا هم نیروی انتظامی باید رسما عذرخواهی کند.
یعنی آستانه مطالبات را این حد بالا بردند، در حالی که وقتی جز یک سرباز هیچ دانشجوی دیگری کشته نشده بود، اجساد چه کسانی باید تحویل داده می شد، تا آنها راضی بشوند؟ عملاً اتفاقاتی افتاد که معلوم شد اینها دیگر نمی توانند فضا را حتی کنترل کنند و نوبت موج سواری ضدانقلاب شده است. مثلا در همین تجمع، آقای خلیلی عراقی رییس وقت دانشگاه که یک اصلاح طلب بود، وقتی خواست صحبت بکند هو شد و پایین آمد. بعد از آن یکی از بچههای انجمن رفت تند صحبت کرد ولی پس از آن تریبون نیز از دستشان در رفت. یادم هست یک زنی بالا رفت و گفت پسر من را سال 61 اعدام کردهاند و امروز روز انتقام است! یعنی مادر یکی از منافقین اول انقلاب بود. در این فضا طیف مخالف نظام آمدند، روی موج سوار شدند و اولین بار بود که به طور خاص علیه رهبری شعار دادند که دیگر من نتوانستم خودم را کنترل کنم و کلاسوری که دستم بود را زمین زدم و وسط جمعیت رفتم، شروع کردم به شعار دادن در دفاع از رهبری. من که این کار را کردم یکی دو نفر دیگر از بچهها آمدند و به من ملحق شدند اما عده زیادی از افراد مقابل، روی سر ما ریختند و با سنگ و چوب به ما حمله بردند.
از اینجا عملاً فضایی که شکل گرفت، فضای ضدانقلاب و خارج از چارچوبهای نظام بود. اینها روز در خیابانها تجمع داشتند و شب میآمدند در کوی شعار میدادند. یکشنبه 20 تیر جلوی وزارت کشور رفتند، در وزارت کشور را کندند، شعارهای بسیار تند دادند اما نظام سعی میکرد، کنترل کند. بهتدریج محور آشوبها از داخل کوی به داخل خیابانها آمد. یکشنبه و دوشنبه که این فضا در خیابانها بهوجود آمد، دفتر تحکیم و جریان چپ تازه احساس کرد فضا از دستش خارج شده، مخصوصاً اینکه یکشنبه جلوی دانشگاه شعار مرگ بر خاتمی هم گفتند، لذا آمدند گفتند ما داخل دانشگاه تحصن میکنیم. از اینجا به بعد، بین طیف ساختارشکن و سایرین اختلاف افتاد که ساختارشکنان میگفتند باید بیرون دانشگاه برویم. در همین برهه بود که بچههای دفتر تحکیم به نوعی به ما پیغام دادند که فضا دارد از دست ما در میرود، بیایید کمک کنید. ما هم گفتیم آن زمان که گفتیم این کار را نکنید چرا کردید؟ گفتند حالا شده و...
روز دوشنبه بین تحکیمیها و تندروترها درگیری شد ولی آنها آمدند شورای متحصنین را تشکیل دادند، چون در مسجد دانشگاه به جز خودشان فقط حدود 100 نفر مانده بودند. سایرین رفتند جایگاه نماز جمعه آتش روشن کردند و در خیابانها آشوبگری کردند.