مرجع کد و ابزار وب

ابزار ساخت کد پاپ آپ نیو تب

عبدالله - ان شـــــــــــــــــــــــــــــاء الله

91/4/9
1:32 عصر

مخالفت روحانیت با شریعتی در سه مرحله

بدست عبدالله در دسته مخالفت روحانیت با شریعتی در سه مرحله

نویسنده : اِنی کاظمی

علی رهنما واکنش را در قبال علی و آرای وی به سه مرحله تقسیم کرده است1 .
نخستین مرحله ی حمله به به شکل یک ارکستر هماهنگ آغاز شد که اساسا توسط گروهی از وعاظ عوام پسند و آتشین مزاج موسوم به (( ده نفر از مخالفان )) که در سطوح پایین سلسله مراتب روحانیت شیعه قرار داشتند رهبری می شد . مرحله بعدی از سوی گروهی از روحانیون سرشناس که با مدرسان حوزه ی علمیه ی قم و نشریه ی معروف درس هایی از مکتب اسلام همکاری داشتند هدایت می شد . سومین مرحله ، مرحله ی صدور فتوا از سوی مجتهدان و مراجع تقلید بود . این فتواها که از لحاظ اهمیت و اثرگذاری متفاوت بودند نخستین بار در مرداد ماه 1351 / اوت 1971 صادر شد و تا پس از مرگ هم ادامه یافت .

unnntitled1 مخالفت روحانیت با شریعتی در سه مرحله | http://shariati.nimeharf.com

مرحله اول : گروه ولایتی
نخستین انتقادها بر مقاله از هجرت تا وفات شریعتی به خصوص بخشهایی از آن که به نماز خواندن ابوبکر مربوط می شد ، به دست هسته ای نزدیک به بیت یکی از مراجع به نام آیت اله میلانی تحت عنوان معرفی نامه ارشاد نوشته شده بود .

1. رهنما ص 382 . آقای رهنما نام و موقعیت وعاظ ولایتی را بدین صورت توضیح می دهند : (( وعاظ مخالف شریعتی برای آن که خود را از آن چه که به زغم شان گفتمان سنی و ضد شیعی شریعتی محسوب می شد مبرا جلوه دهند ، خود را ولایتی می خواندند . اعضای این گروه عبارت بودند از سید ابراهیم میلانی از دوستان سابق شریعتی که در مشهد و تهران مجالس وعظ و روضه خوانی داشت ، شیخ قاسم اسلامی از واعظان اصلی مسجد شیشه در خیابان جامی تهران ، شیخ محمد علی انصاری قمی که در مسجد آیت اله تنکابنی تجریش وعظ می گفت ، حسین روشنی که امام جماعت مسجد مفت آباد بود ، و ابراهیم انصاری زنجانی که از وعاظ معروف تهران بود . این پنج نفر در انتشار اغلب جزواتی که در فاصله ی سال های 1350 و 1355 / 1971 و 1976 ، علیه شریعتی به چاپ رسید نیز نقش موثری ایفا کردند . نیز که از واعظان معروف تهران بود و در مهدیه به فاصله ی اندکی از بازار روضه خوانی های پرآوازه ای داشت در آبان ماه 1350 / نوامبر 1971 ، با شدت وحدت تمام به ارکستر ضد شریعتی ملحق شد و علنا شریعتی را به سنی گری ، استهزای اصول و مبانی مذهبی و تضعیف ایمان مسلمین متهم کرد . شیخ محمد تقی فلسفی متنفذترین واعظ تهران ، جواد مناقبی و سیدعلی نقی تهرانی هم با این عده در ارتباط بودند .
حاج اشرف کاشانی از وعاظ معروف تهران نیز که با دزد و راهزن خواندن ابوذر اسوه و سرمشق اسلامی شریعتی ، به شریعتی اعلان جنگ کرده بود از جمله اعضای گروه ولایتی بود )) همان صص 382 و 383

این جزوه سراسر ناسزا و توهین امضای سید صدرالدین جزایری و پسرش سید مرتضی جزایری1 و سید مرتضی عسکری را در پایان خود داشت که بیشترین موارد حول محور اختلافات شیعه و سنی دور می زد که به زغم آنان شریعتی با گرایشات سنی گری و وهابی گری ، قصد داشت این اختلافات را به نفع اهل سنت مخدوش کند ! این سینه چاکان ولایت ، نام (( یزیدیه ی اضلال )) را برای حسینیه ارشاد انتخاب کرده بودند اصطلاحی که گویا توسط سید مرتضی جزایری ساخته شده بود2 .
علی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی ضمن بحث مبسوطی درباره منطق تشیع صفوی ! و نمونه اعلای آن – سید مرتضی عسکری3 – به معرفی متن اعلامیه (( معرفی نامه ارشاد )) می پردازد که به دست جزایری ها و سید مرتضی عسکری نگاشته شده است . علی برداشت خود را از انگیزه ها ، عوامل و اهداف چاپ و تکثیر این معرفی نامه چنین توضیح می دهد :
متن اعلامیه (( معرفی نامه ارشاد ))4
این (( معرفی نامه )) در پنج صفحه پلی کپی شده است و از سه سال پیش به طور مداوم تکثیر می شود .
در رمضان امسال که توطئه به اوج رسید این را در هزارها نسخه باز تکثیر کردند و در همه مجالس و مساجد پخش نمودند ، به صورت (( خاصی )) ، یعنی دست های ناپیدا پیش از آنکه مردم جمع شوند در مساجد و تکایا می گذاشتند و مردم که برای اقامه نماز و شرکت در مراسم مذهبی می آمدند نسخه های آن را می یافتند . ناشران هراس داشتند که مردم پخش کنندگان این نشریه را ببینند و احیانا بشناسند !
این که از میان ده ها کتاب و رساله و نشریه و مقاله ، تنها این اعلامیه را به عنوان (( سند منطق تشیع صفوی )) انتخاب کرده ام به این دلایل است :
1. این نوشته اولین نغمه ای است که از این (( ارکستر بزرگ سازی و ضربی )) که بعدها به نواختن آغاز کرد برخاست .
2. اکثر کسانی که در هایاهوی اخیر علیه ارشاد و من به نشر کتاب و رساله و اعلامیه و تبلیغ و تحریک و غیره پرداختند شخصیت هایی از قبیل هندوانه فروش و شاگرد کبابی و عضو سابق شرکت نفت و پاسبان بازنشسته و نختاب و غیره بودند که اخیرا به لباس روحانیت درآمده و به کسب جدید خرید و فروش دین پرداخته اند و هر چند در تشیع صفوی این تیپ از فضلا و محققان و علما هم غالبا جلوترند ولی از نظر فنی و تحقیقی کارشان قابل استناد نیست ، برخلاف ناشرین این (( معرفی نامه )) که بهترین نمونه های معروف طرز فکر و نشانه نقش اجتماعی و شخصیت اخلاقی روحانیت صفوی اند .

1. معاشرت مرتضی جزایری با بیت آیت اله میلانی و انتخاب وی به عنوان مشاور سیاسی آیت اله باعث شده بود جزایری ها در میان وعاظ تهران اعتبار بیشتری کسب کنند به این ترتیب تصادفی نبود که جزایری ها نخستین وعاظی بودند که به مبارزه با ارشاد شریعتی برخاستند و آیت اله میلانی هم نخستین روحانی عالی رتبه ای بود که به تقبیح شریعتی و ارشاد مبادرت نمود . به نقل از رهنما صص 383 و 384
2. همان ص 344
3. مهندس بازرگان می گوید مرتضی عسگری گفته بود : (( شریعتی اعدی عدو دین است )) ن . ک . شخصیت و اندیشه شریعتی به کوشش جعفر سعیدی ص 26
4. م . آ . 9 صص 57-60

یکی حضرت آیت اله سیدصدرالدین جزایری ، روحانی مشهور و دیگری جناب آقای سید مرتضی جزایری – آقا زاده ایشان – از شخصیت های نمایان این جناح ، که متن را تهیه نموده اند و سومین ، جناب آقای سید مرتضی عسکری متخصص معروف مذهب تشیع صفوی که صاحب تالیفاتی نیز هستند و اخیرا از عرق بازگشته اند و در تایید اتهامات این نوشته و رد بر اینجانب بر آن حاشیه نوشته اند که به عنوان بهترین نمونه منطق و نوع دفاع مذهبی و انتقاد علمی و تحلیل عقلی و تحقیق تاریخی در تشیع صفوی می تواند برای پژوهش گران مسائل اسلامی و اجتماعی سند ارزنده ای به شمار آید و از این نظر ، عین نوشته ایشان را با خط خودشان در اینجا گراور می کنیم .
3. این نوشته بر خلاف دیگر نشریات اخیر ، اختصاصا علیه شخص من نیست ، متعلق به دوره ای است که من در مشهد بودم و برای کنفرانس در دانگشاه ها که به تهران می آمدم ، گاهی سخنرانی ای در ارشاد می کردم و مسئولیت علمی و تبلیغی ارشاد به عهده گروهی از علما و خطبای برجسته و مشهور و موجه مذهبی بود و لبه تیز حمله به سوی آنان بود و اگر چند نمونه از نوشته مرا نقل کرده اند به این علت بوده است که ناشر حسینیه ارشاد بوده است .
پس از اینکه من به تهران آمدم و مسئولیت علمی و تبلیغی ارشاد بیشتر بر عهده من واگذار شد ، چهار صفحه دیگر بر آن افزوده شد سراپا دشنام و اتهام های تند تحریک آمیز اختصاصا علیه شخص من ! و این مساله حاکی از یک واقعیت مهمی است .
پیش از ارشاد که به صورت فردی کار می کردم بسیار تندتر و آزادتر از حال می گفتم و می نوشتم و کوبنده تر از حال ، شیعه صفوی را می کوبیدم و قاطعه تر و روشن تر از حال بر شیعه علوی تکیه داشتم و هرگز نه تنها آماج دشنامی و اتهامی این چنین نبودم بلکه بسیاری از حضراتی که اکنون کمر بسته اند ، به چشم لطف و حرمت بسیار در من می نگریستند و این است که از میان صدها متن رنگارنگ اما همه یک جنس و یک آهنگ و نسخه بدل هم که هم زمان علیه من انتشار یافته و می یابد ، این متن را انتخاب کردم به عنوان نمونه ای از منطق ویژه روحانیت صفوی تا خوانندگان بدانند که آنچه اکنون برپا کرده اند اختلاف شخصی نیست و نیز بدانند که بر خلاف آنچه به نظر می رسد موضوع اختلاف عقیده یا غرض و دشمنی آنها با افکار من یا شخص من نیست ، اختلاف حساب خصوصی یا گروهی یا صنفی با حسینیه ارشاد هم نیست بلکه تلاش هراس آمیزی است برای جلوگیری از ایجاد یک حرکت فکری اسلامی ، مقاومت در برابر جنبشی است که در این رکود آغاز شده است و خفه کردن این جنین مقدس مسیحایی است که در بطن جامعه مسلمان ما به سرعت رشد می کند و احبار یهود و قیصر روم احساس کرده اند که روح القدس بر اندرون پاک و روح بکر این عصر و وجدان شیعی این نسل معصوم دمیده است و … چه می گویم ؟ مسیح متولد شده است و … اجباری که جامعه دین موسی را دارند و خود را وارث مقام هارون قلمداد کرده اند و میراث خور قارون اند و ساحر فرعون ، چاره ندارند جز این که مستقیم یا غیر مستقیم ، مزدور بی مزد و منت قیصر روم گردند و همدست و همداستان حکام مشرک رومی تا این (( کلمه خدا )) را خاموش کنند و (( روح خدا )) را بر صلیب به چهار میخ کشند و … چه تلاش ذلت آور و رسواگری و بی ثمری !
چه ، روح القدس بر بکارت اندیشه های پاک دمیده است !

متن اعلامیه :
پس از مقدمه ای سراسر فحاشی و اتهام نسبت به موسسه ارشاد و موسسان و سخنرانان و حتی ساختمان ارشاد ، به عنوان پاسخ به سوالاتی که از آنان می شود و معرفی این موسسه به مردم مسلمان از طرف عده ای که لباس و عنوان (( عالم )) و (( روحانی )) را با خود حمل می کنند و تقوی و عدالت را صفت خود می شمارند چنین استدلال می کنند :بهترین راه برای روشن شدن مقاصد این موسسه و بانیان آن مطالعه در نکات ذیل است :
1. مطالعه در احوال و عقاید سخنرانان این موسسه و زندگی خصوصی آنان و رسیدگی به سوابق و گذشته و حال موسسین آن .
2. مطالعه در جشن ها و عناوین و مقالات و سخنرانی ها و مطالبی که در این موسسه گفته می شود .
3. مطالعه در نوشته های این موسسه که سعی شده است مطالب آن را با عناوین ظاهری و دکورسازی ها به عنوان مطالب دینی در قلب مردم بی خبر و ساده دل وارد سازند .
این حقیقت در قسمت اول و دوم محتاج ارائه مدارکی است که کمتر در اختیار خواننده قرار می گیرد ولی در مورد سوم چون خوشبختانه نوشته ها چاپ شده و در اختیار عموم است می توان دلایل روشتن را ارائه داد1 .

 

منابع :

کتاب  : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر )


91/4/9
1:0 عصر

مرثیه دکتر شریعتی به قلم شهید چمران

بدست عبدالله در دسته مرثیه دکتر شریعتی به قلم شهید چمران

chamran مرثیه دکتر شریعتی به قلم شهید چمران | http://shariati.nimeharf.com

ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من   بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.

می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.

ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود…
ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد.

ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آن‌قدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم….

ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.

راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند!

ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد … .

‌ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره… «شهید» کرد…

 

منبع آنلاین : سایت عدالت خواهی

http://shariati.nimeharf.com/Shariati/article-2588/shahid-chamran/


91/4/9
12:53 عصر

شریعتی ضد مارکسیسم نبود/ جعفری: با مارکسیسم مخالف بود

بدست عبدالله در دسته شریعتی ضد مارکسیسم نبود/ جعفری: با مارکسیسم مخالف بود

نویسنده : محمدعلی ناظری

نسبت علی با مارکسیسم چه بود؟ آیا چنانکه رسول جعفریان در کتاب «جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی – سیاسی ایران» نوشته با مارکسیسم رابطه? عشق – نفرت داشت؟ و در تشریح این نظر نوشته: «او از سویی می‌پذیرفت که بدون شناخت از مارکسیسم نمی‌توان جامعه و تاریخ جدید را درک کرد اما از سوی دیگر، به ویژه از آن روی که مارکسیسم بعد معنوی انسان را پایمال می‌کند، از آن انتقاد می‌کرد.» و آیا چاپ مقالاتی در نقد مارکسیسم در یکی از عواملی بود که سبب شد تا ساواک را از زندان آزاد کند؟ چنانکه در اسناد ساواک به صراحت آمده که شاه به طور مستقیم دستور چاپ نوشته‌های دکتر که در نقد مارکسیسم و نیز درباره? ناسیونالیسم ایرانی نوشته بود را داده است. عبدالمجید معادیخواه، و در میزگرد «تاریخ ایرانی» با عنوان «دکتر چرا و چگونه از زندان آزاد شد؟» به این سوالات پاسخ داده‌اند:

 

آقای معادیخواه، با توجه به فعالیت‌های شما در حوزه تاریخ، اسنادی مثل اسناد ساواک چقدر قابلیت استناد در راستای شناخت شخصیت‌ها را دارند؟ این اسناد چقدر قابلیت پذیرش دارند، چون در مورد اسناد ساواک چندان چیز مثبتی را نشان نمی‌دهند؟

معادیخواه: به تعداد هر سند پاسخ متفاوتی وجود دارد. یعنی نه می‌شود گفت هر سند چیزی را ثابت نمی‌کند و نه می‌شود گفت هر سند همه چیز را ثابت می‌کند. حوزه‌ای در روش‌شناسی تاریخ مربوط به همین می‌شود که اسناد چقدر قابل استناد هستند. به هر حال قدر مسلم نمونه‌هایی وجود دارد که نمی‌شود تنها به یک یا دو سند استناد کرد. در مورد دکتر شریعتی هم وقتی می‌توانید به اسناد ساواک استناد کنید که همه آنچه در مورد ایشان وجود دارد در اختیار ما باشد. مثلا من روز قبل در جلسه بازجویی چیزی نوشته‌ام و امروز چیز دیگری و فردا هم مطلب متفاوت دیگری. هنگام بررسی اسناد اگر هر سه جلسه در کنار هم نباشند ممکن است محتویات اسناد یک جلسه غلط‌انداز باشد و انسان را به بیراهه ببرد. بنابراین وقتی کسی می‌خواهد از سندی استفاده کند باید همه مواردی که در تفسیر این مطلب و رمزگشایی از آن به کار می‌آید در اختیارش باشد. از این‌ها گذشته مساله دیگر نویسنده این مطالب است، یعنی حتی اگر ما همه اسناد دکتر شریعتی را در اختیار داشته باشیم باز هم کافی نیست. چون در مورد هر کدام از این اسناد توضیح نویسنده می‌تواند چیزی را کم یا زیاد، پررنگ یا کم‌رنگ کند. به علاوه مجموعه فضایی که این متن و سند در آن نوشته و تنظیم شده هم مهم است. در کنار یک متن باید ده‌ها عامل دیگر را در نظر گرفت تا بتوان از آن مطلبی فهمید، اما اینکه دو سطر از یک متن را برداریم و از آن نتیجه‌گیری کنیم، روش تاریخی نیست و به یک نوشته نمی‌شود استناد کرد.

منصوریان: من ضمن تایید فرمایشات آقای معادیخواه چند ملاک را به خصوص برای نسل جوان بعد از انقلاب بیان می‌کنم. آیا اسناد سفارت آمریکا گزینشی انتخاب و منتشر شد یا خیر؟ آیا یک گروه سیاسی با انگیزه حذف یک گروه سیاسی دیگر و به اثبات نشاندن یک سری ادعاهایی که دست کم ملت ایران می‌دانند واقعیت و حقیقت آن‌ها چیست، دست به این کار زد یا نه؟ نمونه دیگرش قانون اساسی است. مگر قانون اساسی فقط و فقط شامل تعهدات مردم نسبت به اولیا امور است؟ پس حقوق ملت در کجا قرار می‌گیرد؟ ببینید چقدر از این قانون اجرا می‌شود؟ به هر حال بحث گزینشی بودن در میان است. وقتی قلم به دست دوست باشد آنچه می‌خواهد می‌نویسد و وقتی به دست دشمن افتاد هر آنچه نمی‌خواهد نمی‌نویسد.

ولی ساواک آنگونه که روح‌الله حسینیان، رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشته موفق می‌شود با انتشار این مقالات دست کم این ذهنیت را ایجاد کند که دکتر شریعتی با ساواک همکاری کرده است. حسینیان این گونه توضیح داده است: «شریعتی‌ مجدداً در بازجویی‌های‌ خود به‌ تکرار پاسخ‌های‌ گذشته‌ پرداخت‌ و هدف‌ خود را مبارزه‌ با روحانیون‌، نفی‌ مارکسیسم‌، مبارزه‌ با خودباختگی‌ و غرب‌زدگی‌ و ارتجاع‌ مذهبی‌ اعلام‌ کرد؛ اما ساواک‌ از سخنان‌ وی‌ قانع‌ نشد و وی‌ را وادار کرد برای ‌اثبات‌ ادعای‌ خود کتابی‌ را در زندان‌ علیه‌ مارکسیسم‌ تألیف‌ نماید. طبق‌ گزارش‌ ساواک‌ علی‌ شریعتی‌ پس‌ از زندانی‌ شدن‌ به‌ تدریج‌ متوجه‌ شد که‌ چگونه‌ از آثارش‌ سوءاستفاده‌ و سوءبرداشت‌ شده‌ است‌؛ لذا پس‌ از مذاکرات‌ مفصلی‌ که‌ با او صورت‌ گرفت‌، سرانجام ‌کتابی‌ تحت‌ عنوان‌ “” نوشته‌ که‌ طی‌ آن‌ شدیداً مارکسیسم‌ و مارکسیسم‌ اسلامی‌ را مورد تخطئه‌ قرار داده‌ و در این‌ کتاب‌ به‌ طور جامع‌ و مستدل‌ تمامی‌ جنبه‌های‌ تشابه‌ احتمالی‌ مارکسیسم‌ و اسلام‌ را رد و تضاد کامل‌ آن‌ را به ‌اثبات‌ رسانیده‌ است‌. ساواک‌ ابتدا تصمیم‌ گرفت‌ که‌ دو هزار نسخه‌ از این‌ کتاب‌ را به ‌صورت‌ “پلی‌کپی‌ و به‌ طرق مقتضی‌ توزیع‌ و در تجدید چاپ‌ با تیراژ وسیعی‌ پخش‌ گردد.” ساواک‌ که‌ از این‌ موفقیت‌ خود به‌ وجد آمده‌ بود، تألیف‌ کتاب‌ را به‌ “شرف‌ عرض ‌مبارک‌ شاهانه‌” اطلاع‌ داد و شاه‌ “موافقت‌ فرمودند کتاب‌ زود‌تر چاپ‌ شود و بهتر است ‌قبلاً به‌ عنوان‌ پاورقی‌ روزنامه‌ها به‌ مرور منتشر شود.”

با اینکه‌ شاه‌ دستور چاپ‌ این کتاب‌ را صادره‌ کرده‌ بود، با یک‌ تأخیر دو ساله‌ اولین‌ شمار?‌ این‌ نوشته‌ تحت‌ عنوان ‌اسلام‌ ضد مارکسیسم‌ در 1354/11/26 در کیهان‌ به‌ چاپ‌ رسید.» (چهارده سال رقابت ایدئولوژیک در ایران، روح‌الله حسینیان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

منصوریان: قبل از ، خانمی که مستخدم منزلشان بود و در غیاب مادرش پرستاری از (دختر کوچک شریعتی) را برعهده داشت فوت کرده بود. خانم پوران شریعتی که طبیعتا فرزندش را پیش این پرستار می‌گذاشت و برای تدریس به مدرسه می‌رفت، برای نگهداری از دخترش دچار مشکل شده بود. اتفاقا به مهد کودک ما مراجعه کرده بود و مدیر داخلی طبق معمول اسم را در لیست انتظار گذاشته بود، چون نمی‌دانست که او همسر شریعتی است. بعد از مدتی آقای مهدی حکیمی در مشهد به من گفت: چرا تو فرزند دکتر شریعتی را در مهد کودک نپذیرفتی؟ من تعجب کردم، از مشهد به تهران آمدم و به منزل دکتر شریعتی رفتم و را برداشتم و به مهد کودک بردم، به این ترتیب بعد از آزادی پدرش به مهد کودک «آشیانه» آمد.

از آنجا که ساواک، شریعتی را بعد از آزادی سایه به سایه دنبال می‌کرد و او نمی‌توانست مثل سابق فعالیت داشته باشد، من به شریعتی گفتم با این وضع، تو می‌پوسی. لذا پیشنهاد کردم که چند نفر از دوستان و رفقای خیلی مطمئن را به منزلمان دعوت می‌کنم و تو از خانه بیرون بیا. شریعتی حدود ساعت ده و یازده شب بود که به منزل ما در انتهای خیابان پرچم ‌آمد و تا دمدم‌های صبح برای جمع کوچک دوستان صحبت ‌کرد. علاوه بر خانواده دکتر شریعتی، مرحوم دکتر سامی، همسر و مادر همسر دکتر شیبانی، مرحوم هاله سحابی، سیدمهدی جعفری و دیگران هم بودند و اتفاقا یک شب رحمان هاتفی را هم دعوت کردم برای اینکه در حقیقت بتوانم آن نوشته‌ها را از رحمان بگیرم. این‌ها همه مستند عینی است و نقل از کسی نیست. این قضیه (یعنی انتشار مقالات) در تابستان سال بعد از آزادی از زندان، یعنی در تابستان 54 اتفاق افتاد. بنابراین این تاریخی که گفته شده برای انتشار مقالات در26 بهمن 1354 صحیح نیست.

بالاخره دیدگاه دکتر شریعتی ضد مارکسیستی بوده یا خیر؟

منصوریان: پاسخ من که شاگرد کانون نشر حقایق اسلامی بودم و با خود دکتر شریعتی در ارتباط بودم این است که خیر، او مارکسیسم را قبول نداشت. اصلا کانون نشر حقایق اسلامی تنها سنگر مبارزه با توده نفتی‌ها بود. تا زمانی که این کانون توسط استاد شریعتی تاسیس نشده بود، توده‌ای‌ها همه جا را قبضه کرده بودند. اعضای کانون از نظر مشی و ایدئولوژی مخالف مارکسیسم بودند و آن را مقابل اسلام می‌دیدند، ولیکن همه می‌دانند که یک روشنفکر مذهبی آن هم با دانش سیاسی- تاریخی و جامعه‌شناسی که دکتر در سوربن آموخته و در همکاری با جبهه آزادیبخش الجزایر بود، نمی‌بایست با هیچ اندیشه‌ای ضدیت کند.

جعفری: همانطور که آقای منصوریان هم اشاره کردند، دکتر شریعتی اصلا ضد مارکسیسم نبود ولی با مارکسیسم مخالف بود. ایشان معتقد به ایدئولوژی اسلامی بود که کاملا هم با مارکسیسم منافات دارد. «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی گواه بر این است که ایشان تا چه میزان نظر وسیع و سهله و سمحه‌ای به همه ادیان دارد. شخصی که در این زمینه تحقیقاتی هم کرده بود به من می‌گفت تاریخ ادیانی که دکتر شریعتی درس داده و گفته اصلا با بعضی از سخنرانی‌هایش سازگار نیست. گفتم این طبیعی است. کسی که تاریخ ادیان می‌گوید باید صرفا واقعیت ادیان را توضیح بدهد نه اینکه مثلا وقتی به کنفوسیوس رسید شروع کند به بد و بیراه گفتن و قضاوت درباره آن. دکتر شریعتی واقعا در این زمینه‌ها مطالعه کرده بود و مارکسیسم را هم همین طور معرفی می‌کرد. اما ساواک این را نمی‌خواست. ساواک می‌خواست او بگوید که مجاهدین شده‌اند و از اول هم این‌ها بوده‌اند و دروغ می‌گفتند که مسلمان هستند و لذا اسلام پوششی برای فریب دیگران بوده است. دکتر شریعتی در مقابل این موضوع مقاومت می‌کرد. انتشار مقالات و دست بردن در آن‌ها بهترین وسیله بود تا ساواک بگوید که دکتر شریعتی ضد مارکسیسم است و مجاهدین هم هستند. اتفاقا آقای خسروشاهی اصل کتاب «انسان، اسلام و مکتب‌های مغرب زمین» را چاپ کرد. حجم آن جزوه خیلی کم بود و ایشان می‌گوید من همه سخنرانی‌های دکتر شریعتی را چاپ کردم. دکتر شریعتی با مارکسیسم مخالف بود اما نه آن گونه که ساواک می‌خواست با انتشار مقالات در کیهان نشان دهد.

معادیخواه: البته در مقاله‌ای که در کیهان چاپ شد بحث مجاهدین مطرح نبود. فقط بحث کلی «انسان، اسلام و مکتب‌های مغرب زمین» بود. اما آن موقع ساواک دو هدف را از انتشار این مقالات دنبال می‌کرد. اول اینکه بهانه به دست اردوگاه چپ و گروه‌های مارکسیستی می‌افتاد تا سمبل جوانان مسلمان را متهم به همکاری با ساواک کنند و دوم شکستن شخصیت و کاریزمای دکتر شریعتی در میان گروه‌های مبارز بود. به هر حال در مورد آزادی شریعتی همه قرائن همان طوری است که دوستان گفتند اما برای من اگر روزی صد در صد روشن شود که طی یک داد و ستدی چنین اتفاقی افتاده باز هم این موضوع امر منکَری نیست.

جعفری: در تایید گفته‌های آقای معادیخواه باید بگویم که در مجلس اول هنگام بررسی اعتبارنامه‌ها، نماینده‌ای علیه اعتبارنامه نماینده‌ای دیگر (که هر دو هم به رحمت خدا رفته‌اند) گفت که وقتی این شخص در زندان بوده به ساواک تعهد سپرده که من دیگر فعالیت سیاسی نمی‌کنم. آقای شجونی هم که آن موقع نماینده بود همان جا فریاد زد و گفت: «ما آنقدر از این تعهدات نوشتیم که خطمان زیبا شده». خود من هم وقتی دستگیر شده بودم، آمدند گفتند تو آزادی و ما هیچ مدرکی علیه تو نداریم. ولی تو چیزی بنویس که اگر کسی نزد تو آمد و تو را به مبارزه دعوت کرد او را به ما معرفی کنی. من از‌‌‌ همان جا به سلولم برگشتم و گفتم من هرگز چنین چیزی نمی‌نویسم و همین جا می‌مانم. دو روز بعد دوباره مرا خواستند و گفتند دست کم بنویس که من دیگر فعالیت سیاسی نخواهم کرد. من هم نوشتم که دیگر کاری به کار سیاست ندارم و بعد هم آزاد شدم و مبارزه خود را ادامه دادم.

خوشرو: مساله مارکسیسم در آن شرایط (چون من آن موقع دانشجوی دانشگاه تهران و خیلی هم درگیر این مسائل بودم) را نباید با وضعیتی که الان هست مقایسه کرد. زمانی که کتاب «ابوذر غفاری خداپرست سوسیالیست» نوشته می‌شد در دنیا تفکر چپ حاکم بود و همه جنبش‌های آزادیبخش از آن الهام می‌گرفتند. دکتر شریعتی هم طبیعتا علاقه وافری شاید بیش از آنکه به آزادی داشته باشد به عدالت داشت و عدالت محوری‌ترین عنصری بود که در کلامش وجود داشت. گفتمان‌های امروز بیشتر حول محور آزادی است اما آن موقع عدالت عنصر اساسی بود و البته دکتر شریعتی همیشه عدالت و آزادی و معنویت را در کنار هم آورده و می‌خواست تعادلی بین آن‌ها برقرار کند. اندیشه‌های دکتر شریعتی مبارزه‌جو و آگاهی‌بخش و عدالت محور بود. بعد که سازمان مجاهدین خلق به تغییر مواضع ایدئولوژیک روی آورد، همه متحیر شدند و به طور کلی مساله فرق کرد. این یک نکته است که باید به آن توجه کنیم. نکته دیگری که این روز‌ها در گفته‌های فرخ نگهدار می‌دیدم این بود که او می‌گفت رژیم شاه توهمی داشت و فکر می‌کرد تمام این مبارزه‌ها مارکسیستی است، ما (چریک‌های فدایی خلق) هم دچار چنین توهمی بودیم و این را باور کردیم و این باعث بدبختی و ریشه‌کن شدن مارکسیسم در ایران شد. بیشتر اعضای ما کشته شدند بدون اینکه ما آلترناتیوی برای رژیم شاه باشیم. تنها کسی که به واقعیت شرایط پی برده بود، بیژن جزنی بود. نگهدار می‌گفت: جزنی در سال 54 گفته بود که اگر خبری شود آیت‌الله بدیل است و وضع را به دست خواهد گرفت، اما همه ما به این حرف او پوزخند زدیم.

این توهمی بود که خود ساواک داشت و برای همین سعی می‌کرد از دکتر شریعتی و هر کسی کلمه‌ای علیه مارکسیسم بگیرد و استفاده کند. به نظر من ساواک هم سرش کلاه رفته بود. برای اینکه اصلا نفهمیده بود که این سد از کجا می‌شکند و این سیل از کجا رژیم شاه را خواهد برد. اصلا وقتی که سیل آمد نیروهای کمونیستی جایی نداشتند که بخواهند عرض اندام کنند. آن زمان ما گروهی بودیم که مباحث دکتر شریعتی در تاریخ ادیان را از نوار پیاده می‌کردیم. اتفاقا در آنجا مباحث خیلی خوب تحلیلی درباره مارکسیسم انجام شده بود. با این وجود چون ما همیشه به نوشته «اسلام، انسان و مکتب‌های مغرب زمین» مشکوک بودیم هیچ وقت به اندازه بقیه آثار آن را به صورت تحلیلی نخواندیم. ولی تا آنجا که من خواندم خیلی نتوانستم پیدا کنم که کدام بخش آن دستکاری شده است. این متنی هم که آقای خسروشاهی چاپ کرده فکر نمی‌کنم متن اصلی باشد…

جعفری: ظاهرا از کیهان گرفته است.

خوشرو: یکی از دوستان ما در‌‌‌ همان تعطیلات عیدی که دکتر شریعتی مهاجرت کرد و رفت، دکتر شریعتی را می‌بیند و آنجا بحثی می‌شود و دکتر شریعتی می‌گوید این هم که ادعای دوستی با ما می‌کند (منظور آقای خسروشاهی است) نمی‌دانم چرا این را چاپ کرده است. او هم می‌گوید خسروشاهی چیز بدی در آن ندیده است. به هر حال اگر بخواهیم نظرات دکتر شریعتی را درباره مارکسیسم بدانیم به نظرم‌‌‌ همان بحثی که در انتهای تاریخ ادیان مطرح کرده خیلی مهم است. برای من به عنوان کسی که همین دغدغه‌ای که امروز شما دارید را داشتم، ملاک اصلی آن بود که ببینیم شریعتی بعد از اینکه از زندان آزاد شد، چه زمانی حرف می‌زند و چه می‌گوید. وقتی من سخنرانی «حر» را شنیدم مثل این بود که خون تازه‌ای در رگ‌های ما بجوشد. شاید اولین کسی که حر را پخش کرده باشد من بودم، بلافاصله پس از اینکه این سخنرانی انجام شد من در قم آن را از نوار پیاده، چاپ و توزیع کردم.

  • می خواستم زندگی کنم راهم را بستند ستایش کردم گفتند خرافات است عاشق شدم گفتند دروغ است گریستم گفتند بهانه است دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم

    91/4/9
    12:40 عصر

    سوسن شریعتی : شریعتی هنوز دفن نشده است

    بدست عبدالله در دسته سوسن شریعتی : شریعتی هنوز دفن نشده است


    نویسنده : اِنی کاظمی

    برنا: سوسن در مراسم یادبود دکتر علی در پاسخ به سوالی در زمینه انتقال جسد دکتر به ایران گفت: برخلاف تصورات موجود در جامعه پیکر دکتر هنوز به خاک سپرده نشده است، در واقع پیکر ایشان کنار مرقد مطهر حضرت زینب علیه السلام در حال نگهداری است و تا کنون تمام تلاشهای ما برای انتقال پیکر ایشان به ایران ناتمام باقی مانده است و حتی یکبار شهرداری تهران اعلام کرد که دفن دکتر در حسینیه ارشاد که بنا بر وصیت ایشان انجام می شد، مشکلات زیست محیطی دارد اما من امیدوارم بالاخره زمانی پیکر دکتر در ایران دفن می شود.
    20090306134105t200 Shareati METx سوسن شریعتی : شریعتی هنوز دفن نشده است  | http://shariati.nimeharf.com
    سوسن شریعتی در پاسخ به سوالی در مورد توجه فراگیر طی چند سال اخیر به در ایران و به خصوص در بین جوانان نیز گفت: متاسفانه چارچوب درستی برای نقد تفکرات در ایران وجود ندارد. بسیاری متعصبانه از او دفاع می کنند و برخی دیگر او را متعصبانه طرد می کنند. بنابراین هنوز ما از نقد صحیح فاصله بسیاری داریم و البته برای رسیدن به آن باید مسیر طولانی را طی کنیم.

  • در زندگی طوری باش که انانکه خدا را نمی شناسند ،تورا که می شناسند خدا را بشناسند!
    http://shariati.nimeharf.com/Shariati/article-2514/%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%86-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/

    91/4/8
    3:35 عصر

    روایت مقام معظم رهبری از علاقه متقابل شهیدمطهری و دکتر شریعتی

    بدست عبدالله در دسته روایت مقام معظم رهبری از علاقه متقابل شهیدمطهری و دکتر شریعتی


     بخشی از گفتارهای خواندنی رهبرمعظم انقلاب در باره شهید مطهری ، که برآمده از مصاحبه های معظم له در سالهای نخستین پس از شهادت آیت الله مطهری است ، ازنظر خوانندگان می گذرد:

    *در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عده‌ای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله[آنها] مرحوم دکتر شریعتی بود.

    دکتر هم تازه دو سه سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی می‌کرد. آقای مطهری ایشان را دیده بود و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته‌سنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل مرحوم شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.
    یک مقاله مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(ص)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم می‌رفتم مشهد و برمی‌گشتم قم. گاهی در تبادل این مقاله‌گیری و مقاله دهی به صورت پیغام یک دو دفعه‌ای قرار گرفتم.
    مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد (ص).»
    ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خوانده‌ام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاه‌گاهی می‌آمد حسینیه، سخنرانی می‌کرد خیلی کم.
    تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیه ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان می‌آمد و یک سخنرانی می‌کرد.


    *در سال 49 یک مسئله پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی. و آن به این صورت بود که آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همه کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنرانی، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
    آقای مطهری می‌گفت خب،

     نمی‌شود ما یک مؤسسه را به‌وجود آورده‌ایم مردم اینجا را متعلق به ما می‌دانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی می‌کند یا مثلاً چه موقع کتابش می‌خواهد چاپ بشود یا چه مطالبی گفته می‌شود. استاد مطهری جزو هیأت امناء سه نفره بود. و در مقابل، میناچی به اعتراض‌های ایشان اعتنایی نمی‌کرد و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمی‌رسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.
    ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.

    در یک جلسه که همه ما جمع بودیم قرار شد که به مسئله حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.
    آقای دکتر قرار بود که کلاس‌های 15 روز یک‌بار «اسلام‌شناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.
    یادم می‌آید که آقای مطهری به‌عنوان اعتراض گفتند:
    تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمی‌توانم در حسینیه باشم و من عملاً کناره‌گیری خودم را از حسینیه اعلام می‌کنم تا همه بدانند که من نیستم.
    در حسینیه با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم، هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمی‌آیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری حسینیه از روح واقعاً خالی می‌شد.
    تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمی‌آیم من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد، همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ برای من معنی نداشت.


    یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری می‌دانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی می‌شد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواسته‌هاس مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانی‌هایی که در حسینیه برنامه گذاشته بودند برنامه‌هایشان را حذف کردند.
    بنده هم گفتم من هم نمی‌آیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم گفتند که من هم نمی‌آیم و حتی آقای محمد تقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل می‌کنم و من نمی‌آیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطلب مطهری را نشان می‌دهد.
    ...و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای [محمدتقی]شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من می‌روم و علی را نمی‌گذارم که برود.

    یعنی آنچنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچ‌کس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.
    بعد که اینطور شد حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینک چراغ حسینیه خاموش نشود و به کل در ماه محرم و صفر برنامه‌هایش تعطیل نشود گفتند هفته‌ای یکبار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. و آن سخنرانی‌های متنوع دیگر نبود.
    آقای میناچی همانطور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوشی است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاس‌هایی که گفتم و اشاره کردم و دکتر را قانع کرد که این کلاس‌های امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین می‌آ‌ید و زمین به آسمان می‌رود.
    در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خب دکتر این کلاس‌ها را حالا شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.

    دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر می‌شود و دین از دست می‌رود! این بود که ایشان کلاس‌ها را شروع کرد و عملاً‌آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.
    وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه و موجودی را که محصول خودش بود، به‌وجود آورده بود مجبور شد که رها کند و ترک کند.

    البته خب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر می‌رفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد منتها حسینیه دیگر فردی شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. که اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمی‌توانست بیاید حسینیه هم دیگر نبود و این یک نقیصه بزرگی بود که کوشش می‌کردند که این نقیصه را برطرف کنند. حتی یک‌بار آمدند پیش من و با یک حرف‌های خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم و 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان واقع حقایق را به ما نگفته بودند که ماه‌ها حسینیه به این شکل می‌گذشت.

    البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست‌ ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهارنفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم طرحی برای حسینیه ریختیم.

    طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان می‌گیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همه زحمات ما هدر رفت.
    من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله می‌کردکه چرا شما نیامدید؟
    گفتیم ما که آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض،‌ ماجرای آقای مطهری و کناره‌گیری ایشان از حسینیه اینها بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضی هم ظالمانه و بی‌رحمانه در این مورد تحریف حقیقت کرده‌اند...

    *...مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود، یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود و این رامن خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.


    او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم درپی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراض‌هایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلاف‌ها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا می‌گفتند. اما آن نقطه‌ای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطه‌ای بود که سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الان فرصت پرداختن به آن نیست.
    و اما گروهک‌ها از هرچیز استفاده می‌کنند. این دلیل برچیزی نمی‌تواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهک‌ها بود. هرکسی با آقای مطهری در می‌افتاد و مخالف می‌شد یقیناً گروهک‌ها به او اظهار علاقه می‌کردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
    *همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه می‌کنید که شاید دم از علاقه‌مندی به شریعتی هم بزنند،‌اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه می‌کردند. یعنی اینها می‌گفتند که وجود شریعتی به عنوان یک سوپاپ اطمینان است،‌یک دریچه اطمینان است، حسینیه ارشاد در جهت خواست‌های دستگاه است، و اگر شریعتی این سخنرانی‌ها را نداشته باشد و نیاید و این حرف ها را نزند ما موفقیت‌های بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.

    *اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید شما خیلی تعجب کنید که البته الان دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی‌ با این چیزها مخالف بود، در سخنرانی‌هایش هم مشخص است. اینها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری با شریعتی گرم می‌گرفتند. بنابراین شما ملاحظه می‌کنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم می‌گرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی می زدند، پس منشاء بهره‌برداری گروهک‌ها یا جریان‌ها سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی می‌تواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد...


    ...مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاه‌های او، دیدگاه‌های نزدیک به جریان‌های انقلابی. لذا در محافل جوان به‌خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گل می‌کرد.

    *مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایه‌ای و بنیانی مسائل اسلام را بررسی می‌کرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزه‌های علمیه و در میان فضلا خیلی جالب توجه بود.


    یقیناً اگر به مبانی و اصول کار ملاحظه کنیم می‌توانیم یک تفاوت‌های بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برهه‌ای از زمان این هر دو، در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. کما اینکه حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیه ارشاد شد. و نیز می‌دانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد خاتم‌پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسی‌اش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.
    در یک برهه‌ای از زمان آن‌وقتی که هنوز جزییات مسائل آشکار نشده بود، اینها در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم باید بگوییم «خط بازنگری متجددانه به اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
    یکی اینکه ... آقای مطهری به مسائل زیربنایی و فکری و فلسفی و اعتقادی می‌پرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریان‌های موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت می‌داد. کتاب‌های هرکدام از ایشان نشان‌دهنده این تفاوت هست.

    مسئله دوم اینست که وقتی که این دو جریان پیش رفتند و هر کدام به نقاط تعیین‌کننده‌ای رسیدند، معلوم شد که در پاره‌ای از مبانی با هم اختلاف‌نظر دارند یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم در حالیکه مرحوم شریعتی تحت‌تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشت‌های اسلامی‌اش اثر می‌گذاشت. بنابراین با وجود، وجوه مشترکی که با مطهری داشتند،‌یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا می‌کردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین می‌کرد.


    *مرحوم مطهری ...در دوران اختناق خطر مارکسیسم در ایران را لمس می‌کرد و در جلسه‌ای که مرحوم مطهری و مرحوم شریعتی بود و بنده هم نشسته بودم (و عده‌ای دیگر از مردم هم بودند) که ما ها صحبت می‌کردیم و مردم هم گوش می‌کردند. یعنی یک جلسه خصوصی پنجاه، شصت نفری بود.
    البته مرحوم شریعتی ضدکمونیست بود و اصلاً به کمونیست‌ها ذره‌ای علاقه نداشت، حال این جار و جنجال که بعضی‌ها به نام شریعتی درست کردند که طرفدار مجاهد یا طرفدار مارکسیستی است، خود او آن روز این جوری نبود و خودش هم گفته.
    مرحوم شریعتی آن روز در یک تحلیلی این جمله را گفت که ما یک دشمن داریم و یک رقیب و بعد توضیح داد که دشمن ما آمریکا و غرب است و رقیب ما مارکسیست‌ها هستند. در آن جلسه چون ما به نوبت صحبت می‌کردیم، نوبت ایشان که تمام شد مرحوم مطهری گفت:
    اشتباه در همین‌جا است. و لذا ما دو دشمن داریم ولی رقیب نداریم و دشمن اصلی این است، اگر سی.آی.ا. آمریکا در ایران تسلط و نفوذ دارد و ساواک شاه را درست می‌کند که با مردم اینکارها را بکنند، تو نگاه کن ببین آنجا که کا.گ.ب شوروی نفوذ دارد چکار می‌کند؟

    منبع: کتاب " سرگذشتهای ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری"


    <   <<   41   42   43   44   45   >>   >