مرجع کد و ابزار وب

ابزار ساخت کد پاپ آپ نیو تب

عبدالله - ان شـــــــــــــــــــــــــــــاء الله

90/11/2
2:47 صبح

چند شبهه درباره نامه اخیر معاون سیما/ منتظر پاسخ آقای دارابی هست

بدست عبدالله در دسته چند شبهه درباره نامه اخیر معاون سیما/ منتظر پاسخ آقای دارابی هست

چند شبهه درباره نامه اخیر معاون سیما/ منتظر پاسخ آقای دارابی هستیم

گروه فرهنگی- امیر ابیلی: پنج‌شنبه هفته‌ی گذشته بالاخره بعد از اعتراض‌ها به سریال «تا ثریا»، با حذف تعدادی از قسمت‌های پخش‌نشده‌ی سریال و سرهم‌بندی یک پایان به شدت کلیشه‌ای و تکراری، به هر ضرب و زوری که شده، پرونده‌ی این سریال هم بسته شد، تا گاف جدید مدیریت بر بزرگ‌ترین دستگاه تبلیغاتی کشور به مراحل بحرانی‌تر نرسد و از وخیم‌تر شدن اوضاع هرچه سریع‌تر جلوگیری شود.

بر روی خود سریال پیش از این زیاد صحبت شده و ما هم قصد نداریم باز درباره‌ی خود سریال بحث کنیم، اما پایان فوری «تا ثریا» به دلیل توبیخ‌نامه‌ای بود که هفته‌ی گذشته معاونت سیما در پی درج مطالبی انتقادی از محتوای سریال در رجانیوز و متعاقب آن سایت‌ها و خبرگزاری‌های دیگر، برای مدیران شبکه‌‌های یک، سه و پنج فرستاد و در آن بر پایان یافتن هرچه سریع‌تر «تا ثریا» تاکید کرد و از مدیران شبکه‌ها خواست جلوی دیگر کارهای در دست ساختی را بگیرند که از محتوای تلخی برخوردار هستند.

ظاهر ماجرا حکایت از دغدغه‌مندی و مسئولیت‌پذیری بالای معاونت سیما دارد که در قبال بازخورد منفی خروجی‌های بی‌کیفیت و بی‌محتوای مجموعه تحت مدیریت‌ش سیاست‌های تشویقی و تنبیهی لازم را برای سازندگان‎شان در نظر می‌گیرد و در برابر این خروجی‌ها فعال و پاسخگوست. اما در کارنامه‌ی کاری جناب دارابی و همچنین در قوانین نانوشته‌ی مجموعه‌ی سیمای جمهوری اسلامی مواردی وجود دارد که ما را در قبول چنین تحلیلی از ماجرا دچار تردید می‌کند. امیدواریم که معاونت سیما این شبهات را بخوانند و پاسخ قانع کننده‌ای برای‌شان ارائه کنند:

یک: این بار اول نیست که جناب دارابی خبر از ممنوعیت ساخت آثار تلخ در تلویزیون می‌دهند. دفعه‌ی اول در اردیبهشت ماه امسال بعد از کلی انتقاد از وضعیت سریال‌های تلخ و سوهان روح تلویزیون در سایت‌ها و نشریات، شخص آقای دارابی در دیدار با اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه علم و صنعت رسما اعلام کردند که اجازه‌ی ساخت هیچ اثر تلخ و مخربی را در تلویزیون جمهوری اسلامی نخواهند داد و شخصا جلوی ساخت فیلم‌ها و سریال‌های اینچنینی را خواهند گرفت.

اتفاقا این خبر در همان زمان با بازخوردهای زیادی از طرف موافقان و مخالفان این اتفاق مواجه شد و انعکاس فراوانی یافت، ولی با گذشت 9 ماه از اعلام آن خبر، نه‌تنها ساخت این آثار قطع نشده، بلکه حتی با سیر صعودی تولید سریال‌های به شدت تلخ و مخرب اعصاب مواجهیم، به‌طوری که در همین مدت کوتاه، سریال‌هایی مثل «سقوط یک فرشته»، «سی‌امین روز»، «از یادرفته»، «سراب»، «ستایش»، «فرات»، «پنجره»، «شیدایی» و «تا ثریا» با همین ساختار و الگو به روی آنتن رفته‌اند.

از این اتفاق دو نتیجه می‌توان گرفت؛ اول اینکه همان‎طور که پیش از این نیز بسیاری از کارشناسان اذعان کرده‌اند، اصولا در مجموعه صدا و سیما مدیریت پیش از تولید آثار معنا و مفهومی ندارد و مدیران فقط  با توسل به مراسم تقدیر و تشکر مشغول توجیه کردن حواشی ایجاد شده بر روی خروجی‌های مجموعه تحت مدیریت‌شان هستند و اصولا توان جهت‌دهی به تولیدات رسانه‌ی ملی را ندارند. ما البته منتظر پاسخ جناب دارابی در این باره هستیم ولی اگر این تحلیل درست باشد، مدیری که حتی توان جهت‌دهی به محتوای آثار تولیدی مجموعه‌اش را ندارد چرا باید بازهم به مدیریتش ادامه دهد؟

اما تحلیل دیگری که می‌توان از این ماجرا داشت، همان است که در ابتدا گفتیم، اینکه این موضع‌گیری‌ها اصولا فقط برای فرار از انتقادات بیشتر و تنها یک فرار به جلو و فرافکنی‌ست و معاونت سیما اساسا اعتقادی به جلوگیری از ساخت این آثار ندارند. اگر این طور هم باشد باز امیدواریم معاونت سیما ماجرا را شفاف توضیح دهند تا این شبهات برطرف شود.

دو: کسانی که مدتی در مجموعه صدا و سیما، به خصوص در تلویزیون فعالیت داشته‌اند، به این قضیه اذعان دارند که اساسا مدیران شبکه‌ها در تصویب و ساخت سریال‌ها نقش ویژه‌ای ندارند و این تولیدات با نظر مستقیم شخص معاونت سیما ساخته می‌شود و به روی آنتن می‌روند.

با این حال، آقای دارابی در حالی جهت انتقادات را به مدیران شبکه های سیما منحرف کرده است که تایید فیلم‌نامه‌ها و نظارت اصلی بر تولید در پروژه‌های داستانی تلویزیون به معاونت سیما مربوط است، نه شبکه‌های تلویزیونی. بررسی و تصویب طرح مجموعه‌های داستانی به‌طور جدی برعهده‌ی اداره کل طرح و برنامه سیما و با تایید شخص معاون سیماست و هیچ شبکه تلویزیونی بدون تایید و تصویب معاون سیما اجازه‌ی آغاز پروژه‌ها را ندارد. تمرکز در مدیریت تلویزیون تا حدی است که حتی تک‌تک مهمان‌های برنامه‌های گفت‌وگو محور نیز صرفا با امضا و تایید شخص معاون سیما و یا نماینده‌ی تام‌الاختیار او انتخاب و دعوت می‌شوند. با این وجود، اگر توبیخ کردن مدیران شبکه‌ها فرافکنی و دور زدن افکار عمومی نیست پس چیست؟ معاون سیما توضیح می‌دهند؟

سه: اگر آقای دارابی واقعا در موضع‌شان صادق هستند و مدیران شبکه‌ها را واقعا به دلیل ساخت آثار تلخ توبیخ کرده‌اند، پس دلیل برپایی مراسم تقدیر و تشکرشان از عوامل سریال «فرات» و پخش این برنامه از تلویزیون آن هم بعد از رسانه‌ای شدن این توبیخ‌نامه چیست؟ مخاطبان این تناقض را چطور باید حل کنند؟ معاون سیما در طول یک هفته از یک سریال به شدت تلخ و به شدت تکراری و کلیشه‌ای تقدیر می‌کنند و در عین حال، مدیران شبکه‌ها را به دلیل ساخت همین‌نوع آثار توبیخ می‌کنند! تازه این درحالی است که سریال‌هایی مثل «شیدایی» و «تاثریا» حداقل به لحاظ داستان حرف‌های بیشتری نسبت به «فرات» داشته‌اند و این ماجرا را جالب‌تر هم می‌کند، اینکه «فرات» تقدیر شود و سازندگان آن دو سریال توبیخ!

چهار: آقای دارابی در حالی سکان هدایت بزرگ‎ترین دستگاه رسانه‌ای کشور را به دست گرفته‌اند که ویژگی اصلی ایشان منتسب بودن به جریان ولایی و جماعت حزب‌اللهی است ولی سابقه‌ی مدیریت و تولید آثار فرهنگی را ندارند. با این ویژگی، به نظر می‌رسد باید تمرکز ویژه‌ای بر روی بیانات رهبر معظم انقلاب و برنامه‌ریزی برای اجرایی کردن آن‌ها داشته باشند، این در حالی است که ساخته نشدن آثار تلخ در تلویزیون دغدغه‌ی امروز رهبری نیست و ایشان از 15 سال پیش به این سو، همواره به این نکته با صراحت اشاره کرده‌اند.

«ما البته با آقایان عضو صدا و سیما، حرف‌های زیادی داریم؛ یعنی حرف‎های مبناییتر و اساسیتری هست که مناسب جمع شماست. ان‌شاء اللَّه در آینده نه‌چندان دوری، اجتماع خوبی با شما و بقیه برادران و خواهرانی که در صدا و سیما فعالند، خواهیم داشت و اگر خدای متعال عمر و توفیق داد، صحبت خواهیم کرد. الان برای آن کار نیست؛ لذا به آن مباحث نمی‌پردازیم. فقط یک مطلب را - با این که قبلاً هم گفتیم- مجدداً عرض کنیم و صحبت‌مان را تمام کنیم. آن مطلب این است که در فیلم‌های ایرانی و نمایشنامه‌های فارسی که از رادیو پخش می‌شود، به یک نکته حتماً توجه کنید؛ ولو برای مدت سه سال طول بکشد و آن را تجربه نمایید. آن نکته که تاکنون هم کسی به آن توجه نداشته این است که فیلم و نمایشنامه ایرانی را از حوادث آشفته‌کننده و برانگیزاننده ذهن و حالت سوهان برای روح، خالی کنید.

متأسفانه این کار صورت نمی‌گیرد و نمی‌دانم چرا! با این که مکررا، هم به جمع آقایان عضو صدا و سیما گفته‌ام و هم به برادرانی که به امور فیلم‌سازی اشتغال دارند، ولی نمی‌دانم چرا این مسأله مهم رعایت نمی‌شود. یعنی ممکن است عیب و ایرادی در این‌جا وجود داشته باشد که این کار نمی‌شود؟ فیلم ایرانی را وقتی شما نگاه می‌کنید، مثل اینکه باید حتماً یک مبالغه در اظهار غصه، اظهار ناراحتی، اظهار گریه، دعوا و تشنّج اعصاب در آن باشد! کأنّه بدون این عناصر، فیلم و نمایشنامه ایرانی چیزی کم دارد! من یک وقت در این جا، در مقابل جمعی مثل شما آقایان، مثالی زدم. گفتم مثلاً فرض بفرمایید در تلویزیون ما برنامه‌ای درست کرده بودند و می‌خواستند بچه‌ها را به برس‌زدن تشویق کنند. ما هم طبق معمول، فیلم بچه‌ها را نگاه می‌کردیم. البته در قالب کارتون، ساختن فیلم‌هایی اینگونه برای بچه‌ها، تشویق خوبی است و تبلیغ خوبی نیز برای رعایت بهداشت موی سر است. ماجرا این طور بود که یک برس عروسکی، لحظاتی زار می‌زد و گریه می‌کرد؛ به گونه‌ای که دل آدم کباب می‌شد. در این حال، یکی دیگر از برس‌ها به برس گریان می‌گفت: «چرا گریه می‌کنی؟» او هم جواب می‌داد که مثلا «صاحب من، موی سرش را برس نمی‌زند!» این قضیه که آن‌قدر گریه نداشت؛ به طوری که دل مستمع را خون کند! لااقل صدای دختربچه یا پسربچه‌ای را که در حال زار زدن روی برس گذاشته‌اید، یک لحظه‌اش بکنید، نه به قدر یک دقیقه و یک دقیقه و نیم! همین‌طور متّصل گریه، گریه، گریه! خب؛ اعصاب مستمع خرد می‌شود! متأسفانه چنین حالت‌هایی در فیلم و کارتون و نمایشنامه ما وجود دارد.

من البته چون به بعضی از جاها و به بعضی از آدم‌ها سوءظن‌هایی دارم که دیر زایل می‌شود، می‌گویم لابد تعمدی در کار است. بعضی تعمد دارند برای اینکه ذهن و اعصاب مردم را خراب کنند. خب؛ شما در خانه‌تان نشسته‌اید. اگر بچه همسایه بنای گریه کردن بگذارد، اعصاب‌تان ناراحت می‌شود. این، امری طبیعی است. لازم نیست بچه خود آدم باشد. تلویزیون هم مثل بچه همسایه است. اعصاب انسان را با دعوا، تشنّج و گریه بی‌خودی خراب می‌کند. بیایید واقعاً برنامه‌ریزی کنید. هم در کارهای صدا و قصه‌های شب و بقیه برنامه‌هایش و هم در کارهای سیمایی. این یک کار اساسی است. این حفظ سلامت اعصاب مردم است. اعصاب آشفته، در محیط کار، در محل کسب، در خیابان و پشت ترافیک، همه جا خودش را نشان خواهد داد. مسأله آرامش بخشی به ذهن مردم، یک بخش عمده‌اش مربوط به صدا و سیما و فیلم‌ها و نمایشنامه‌هاست که هنوز تأمین نشده است.» (بیانات در دیدار مسؤولان صدا و سیما 23/1/1375)

«ما بارها در ملاقات با دوستان صدا و سیما راجع به این که فضای‌ پیام‌ها فضای‌ اعصاب خردکن و تشنّج‌آور برای‌ ذهن و اعصاب مردم نباشد، صحبت کرده‌ایم.» (بیانات در دیدار مدیران صدا و سیما 14/11/1381)

این نظر رهبری مربوط به 15 سال پیش و فقط برای یک برنامه کودک چند دقیقه‌ای‌ست، پس نظر ایشان در رابطه با موج سریال‌های چندین قسمتی که به جز خرد کردن اعصاب مخاطب، ارزش‌هایی مثل حجاب را هم لگدمال می‌کنند، واضح خواهد بود. آقایان ضرغامی و دارابی پاسخی برای زمین ماندن فرمایش صریح رهبری تا به امروز دارند؟ اگر هست ما حاضر به انعکاس آن هستیم.


90/11/2
2:42 صبح

حاشیه ای از یک دیدار با خانواده شهید؛ گریه کن مادر...

بدست عبدالله در دسته حاشیه ای از یک دیدار با خانواده شهید؛
گریه کن مادر...

می‌گیرد و می‌بوسد و قرآن می‌نویسد به یادگار و هدیه می‌دهدشان.

به گزارش مشرق به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری: سرم را تکیه داده بودم به شیشه‌ی ماشینی که از لابه‌لای اتومبیل‌های توی خیابان به سرعت می‌رفت تا به موقع برسیم خانه‌ی مصطفی؛ به موقع یعنی زودتر از رهبر انقلاب.
مصطفی سر جمع 7 ماه و 7 روز بزرگتر از من بود و  پسرش هم تقریباً هم‌سن دخترم. فکر کردم به اینکه اگر اتفاقی – مثلاً تصادف- برایم پیش بیاید حال خانواده‌ام چطور خواهد شد؛ پدر، مادر، همسر، دخترم، برادرها و بقیه. از روی محبت، هیچ دلم نخواست که تصورشان بکنم؛ ولی چند دقیقه‌ی بعد قرار بود برسم به خانه‌ی جوانی هم‌ریش و هم‌سن‌وسال خودم که اتفاقی برایش افتاده و حال خانواده‌اش را تصویر کنم. خانواده‌ای که دیگر او را نخواهند دید.
ماشین در ترافیک سنگین از بیت رهبری در انتهای فلسطین آمده بود تا اول پاسداران و در خیابان گل نبی و ترافیکش – همان‌جا که ماشین مصطفی را منفجر کردند- سر از شیشه‌ی ماشین برداشتم. فکر کردم اگر به لطف رانندگی! راننده‌مان همین الان نمیریم بالاخره گریزی هم از تقدیر همیشگی و همگانی حضرت حق نداریم. یک لحظه فکر اینکه آدمی مثل مصطفی چقدر می‌تواند خوشبخت و خوش‌عاقبت باشد، از جا پراندم. این ماجرا زاویه‌ی دید صحیح می‌خواهد. از این زاویه همه‌اش شور است و حماسه.
وقتی ماشینمان -به لطف خدا البته- رسید به نزدیک خانه‌ی مصطفی دیگر حال‌گرفتگی مسیر را نداشتم. فکر کردم نباید دلسوز خانواده‌اش باشم بل باید غبطه‌خور خودش بشوم. حاشیه زیاد رفتم، خانواده خانه نبودند!
دانشگاه شریف مراسمی در چیذر و سر مزار مصطفی گرفته بود و همه‌ی خانواده‌اش آنجا بودند. رهبر انقلاب اول رفته‌اند خانه شهید رضایی‌نژاد و بعدش می‌آیند اینجا. یک تیم هم رفته چیذر و دارد توی گوش خانواده‌ی آنها می‌خواند که یک مسئولی در راه منزل شماست! یک چیزی در مایه‌های رئیس بنیاد شهید یا سرداری از سپاه. و معلوم است خانواده مقاومت می‌کنند که: خوب بگویید آنها هم بیایند اینجا سرمزار. تیمی که رفته بود چیذر بالاخره موفق می‌شود و معلوم نیست با چه ترفندی راضی‌شان می‌کند به آمدن. بالاخره آنها آمدند و ما هم رفتیم بالا. خانه‌ی شهید یک آپارتمان حدود 80 متری و دو اتاقه بود و ساده. دو تا کامپیوتر روی میزی بزرگ در سالن خانه و دو عکس از رهبر به دیوارها و خانه پر از خانمهای چادری جوان و مسن و دو مرد میانسال –باجناق و برادرزن- و دو مرد مو سپید کرده؛ مادر و همسر و خواهرها و خانواده همسر شهید و البته علیرضا پسر مصطفی که هاج و واج مانده بود از حضور ما در خانه‌شان. اینقدر می‌فهمید که خبر مهمی هست که همه جمع هستند و اینقدر بزرگ بود که بداند در چنین موقعیتی پدرش هم باید باشد برای پذیرایی و مهمانداری! وکلافه از همین موضوع می‌پرسید: پس بابا کی میاد؟
همه قیافه‌های خسته داشتند و معلوم بود خواب درست و حسابی نداشته‌اند در این چند روز ولی کسی شکسته نبود. گهگاهی هم لبشان به لبخند باز می‌شد و البته هنوز نمی‌دانستند چه کسی به خانه‌شان خواهد آمد.
خواندم که کامران نجف‌زاده جاخورده که خبر شهادت پدر را به پسر 4 ساله‌اش نداده‌اند و البته فکر می‌کنم او هم یک لحظه همه چیز را –مثل من- با فرزند خودش مقایسه کرده که نوشته بود: خبرنگاری یادم رفت؛ و من دیدم مادربزرگ علیرضا داشت به نوه‌اش می‌گفت: بابا را خدا فرستاده مأموریت. البته نباید هم انتظار داشت بچه‌ی چهارساله معنای فقدان و مرگ و شهادت را درک کند هرچند فکر می‌کنم معنای خدا و بابا و مأموریت را خوب می‌دانست که از این حرف مادربزرگ به آغوش مادرش پناه می‌آورد و سرش را قایم می‌کرد لای چادر او.
مسئول ِ همراه ما به پدر و مادر و همسر شهید آرام گفت مهمانشان کیست و خواهش کرد کمک کنند تا همه‌ی موبایل‌ها جمع و خاموش شود. فکر می‌کردم مثل خانواده‌های شهدایی که قبلا دیده بودم ذوق زده شوند یا باور نکنند ولی نه؛ خیلی عادی بلند شدند و موبایل‌ها را جمع کردند. انگار برایشان مسجل بود که آقا خواهند آمد. حالا اگر امروز نه؛ فردایی نزدیک.
پدر شهید بلند شد و رفت برای گرفتن وضو. دستش لرزشی آرام گرفته بود و این نشانه‌ی هیجانی بود که نشانش نمی‌داد. وقتی پدر برگشت، کوچکترین دخترش –که دیگر حالا او و بقیه هم خبردار شده بودند- لباس‌های پدرش را مرتب می‌کرد.
وقتی میهمان وارد خانه شدند پدر مصطفی از جا بلند شد و جلو رفت و گفت: خوش آمدید و او را بغل کرد. وقتی آقا هم دست به گردن پدر مصطفی انداختند، من پشت سر ایشان بودم و صورت پدر مصطفی را می‌دیدم. انگار دو پدرِ فرزند از دست داده، داشتند به هم سرسلامتی می‌دادند. مادر شهید شیواتر سلام کرد: «سلام آقا» و بعد علیرضا را گرفت سمت رهبر و ادامه داد: خیلی وقته منتظرتونه. پدر مصطفی که از آغوش رهبر جدا شد، علیرضا دست انداخت به گردن رهبر. فکر کردم الان غریبی می‌کند ولی نکرد. مادر مصطفی گفت: علی! آقا را ببوس مادر!
و علیرضا رهبر را بوسید. آقا به محافظی که کنارشان بود گفتند: عصای من را بگیرید. عصا را که دادند، علیرضا را بغل کردند. علیرضا که جا خوش کرد در بغل رهبر، زن‌ها نتوانستند صدای گریه‌شان را مثل اشک‌ها پنهان کنند. هرچند مادر و همسر شهید هنوز مقاومت می‌کردند.
آقا تا برسند به صندلی‌شان، اسم پسر را پرسیدند و حالش را و سلامی کردند به حاضرین. وقتی نشستند روی صندلی، علیرضا هم روی پای رهبر آرام گرفت، بی کلافگی و بی غریبگی.
ساعتم را نگاه کردم. هنوز یک دقیقه نشده بود از ورود رهبر به منزل که ایشان گفت: خوب! خدا درجات این شهیدِ عزیزِ ما را متعالی کند، با شهدای صدر اسلام، با شهدای بدر و احد، با شهدای کربلا محشور کند ان شاءالله.
این خلاف رویه‌ی ایشان بود که اینقدر بی‌مقدمه شروع کنند در خانه‌ی شهیدی به صحبت. اول معمولاً می‌نشستند و می‌شناختند و گپ و گفت می‌کردند ولی اینجا نه. بعد هم برایم جالب شد که نگفتند «شهیدتان»، گفتند «شهید ما».
و البته فرصت شد تا من خودم هم چهره‌ی رهبر را ببینم؛ جدی، با هیبت، با ابهت، کمی غمگین و ناراحت و البته مصمّم. این هم چهره‌ای نبود که در 6-7 خانه‌ی شهدا که قبلاً تجربه رفتنشان را داشتم از ایشان دیده باشم. معمولاً شاد، سرزنده و با نشاط بودند.
«دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد که هرکدام به تنهایی مایه‌ی افتخار است. یکی جنبه‌ی علم و تحقیق و تسلط بر کار مهمی که زیر دستش بود... این یک بُعدش است که مایه‌ی افتخار است هم برای خانواده و اطرافیان، هم برای ما.
بُعد دوم اهمیتش بیشتر است که همان بُعد معنوی و الهی است. بُعد دوم همان چیزی است که او را آماده می‌کند برای شهید شدن. حالا البته شهیدشدن برای ما که اهل دنیا هستیم، برای شما که پدر و مادر و همسر هستید و محبت دارید نسبت به او، تلخ است چون در عرصه‌ی ظاهر زندگی فقدان است؛ از دست دادن است؛ این پوسته‌ی شهادت است... لکن اصل شهادت چیزی غیر از این است، برتر از این حرف‌هاست. اصل شهادت این است که انسان ناگهان از درجات عالیه‌ی الهی سر دربیاورد و مقامش از فرشتگان بالاتر برود. آن زندگی اصلی که همه‌ی ما بعد از چند سال بالاخره واردش می‌شویم خواه ناخواه، در آن زندگی ابدی جایگاهش عالی بشود، رتبه‌اش عالی بشود، مورد توجه باشد، فیض او در روز قیامت به دیگران برسد: یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم؛ در ظلمات قیامت وقتی بندگان خوب که از جمله‌ی آنها جوان شماست، حرکت میکنند آنجا را روشن می‌کنند. در آن روز منافقان می‌گویند از نورتان به ما هم بدهید و اینها جواب می‌دهند: قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛ بروید پشت سرتان را نگاه کنید، زندگی دنیایی‌تان را نگاه کنید، اگر نوری قرار است داشته باشید از آنجا باید داشته باشید. این بُعد دوم شخصیت جوان شما و همه‌ی شهداست.»
 
علیرضا همچنان روی پای رهبر نشسته بود و با انگشتان کوچکش بازی می‌کرد. همه مبهوت صحبتهای عمیق و بی مقدمه‌ی رهبر شده بودند و فقط صدای چیلیک چیلیک دوربین عکاس می‌آمد. انگار آقا این حرفها را علاوه بر خانواده‌ی شهید داشتند به من هم می‌گفتند به خاطر آن فکرهایی که قبل از رسیدن به خانه‌ی مصطفی می‌کردم؛ همنشینی با شهدای بدر و احد، با حمزه و حنظله غسیل الملائکه و بعد هم صحبت از نورافشانی در ظلمات قیامت.
آدم باید غبطه خوردن را خوب بلد باشد برای چنین موقعیتهایی.
 
«اینها در راه خدا و پیشرفت اسلام شهید شدند. مسأله اینها فقط این نیست که ما می‌خواهیم از دنیا عقب نباشیم به لحاظ علمی، این تنها نیست یعنی، این هست به علاوه یک چیز مهمتر و آن اینکه ما با حرکت علمی‌مان اسلام را سربلند می‌کنیم. از اول انقلاب یکی از بمبارانهای شدیدی که علیه ما شده این بوده که اسلام انقلابی که در یک کشوری حاکم شد و مردم متعبد شدند دیگر راه علم و تمدن بسته می‌شود، این جزو تهمتهایی بوده که از اول به ما می‌زدند. خوب اوایل کار هم که ما راهی نداشتیم برای رد این تهمت. سالهای اول و دهه‌ی شصت، هنر جوان‌های ما مجاهدت بود، ایمان بود. خوب دنیا قبول کرد، گفت: بله ایمانشان خوب است، ولی پیشرفت علم و تمدن و زندگی امکان ندارد. این جوانها این ادعا را باطل کردند. چه این شهید چه سه شهید قبلی، جوانهایی که عرصه‌های علمی را تصرف کردند و در آنجا حرف نو به میدان آوردند و هویت پیشرونده و استعداد برتر خودشان را و قابلیت‌ها و استعداد‌های خودشان را نشان دادند، اینها آبرو درست کردند برای نظام جمهوری اسلامی. این بخش دوم فضیلت اینهاست و همین هم موجب شد خدا به اینها توفیق شهادت بدهد و درجاتشان را عالی کند.
...برای شما هم شهید از دست نرفته؛ مثل پولی که در بانک است. پول در خانه نیست ولی هست. مثل پولی که گم می‌شود یا دزدیده می‌شود نیست. شهید شما پیش شما نیست، در خانه نیست، دیگر نمیبینیدش، ولی هست و کجا به دردتان می‌خورد؟ روزی که انسان از همیشه فقیرتر است. خدا ان شاءالله بهتان صبر بدهد.»
آقا بعد از این صحبت‌ها، رو به پدر شهید کردند و گفتند: چند سالش بود؟ پدر مصطفی گفت: 32 سال. پدر و رهبر هردو مکث کردند. پدر ادامه داد: خدا انشاءالله شما را برای ما نگه دارد. ایشان ارادتمند شما بودند من هم همینطور.
آقا جواب دادند: «سلامت باشید» و تازه برگشتند به روال گذشته‌شان با خانواده‌های شهدا؛ و از حاضرین در جلسه پرسیدند و نسبت‌هایشان با مصطفی و لابه‌لای حرفها هم دعا می‌کردند.
«راه مجاهدت باز است، راه خدمت باز است. هر کسی در هر جایی می‌تواند خدمت کند و وقتی خدمت صادقانه شد، خدا اینجور پاداش‌ها را هم به بهترین‌ها می‌دهد. حالا شنیدم من بعد از شهید مصطفی، دانشجوهای شریف و جاهای دیگر نامه نوشتند و درخواست کردند تغییر رشته بدهند به این رشته. این برکت است. هم زندگی‌شان برکت داشت هم از دنیا رفتنشان که شهادت بود پربرکت بود.»
نفهمیدم علیرضا کی سریده بود و از بغل رهبر درآمده بود و رفته بود بغل مادرش نشسته بود.
آقا قرآن خواستند و مثل همیشه با طمأنینه در صفحه‌ی اولش نوشتند: تقدیم به خانواده‌ی شهید مصطفی احمدی روشن. قرآن اول را دادند به پدر مصطفی. پدر مصطفی قرآن را گرفت و گفت: ما از این اتفاق هیچ ناراحت نیستیم شما هم غم به دلتان راه ندهید آقا.
رهبر سر از روی قرآن دوم که داشت در آن برای همسر مصطفی چیزی به یادگار می‌نوشت، برداشت و گفت: غم داریم! این جور حوادث مثل تیر به دل انسان است. منتها غم نباید انسان را از پا بیندازد. این حوادث علاوه بر اینکه اراده‌ی انسان را تقویت و به خدا نزدیک می‌کند یک نتیجه‌ی دیگر هم دارد. ما قبلاً از اهمیت کار خودمان آگاه بودیم ولی آیا از اهمیت آن برای دشمن هم آگاه بودیم؟ این شهادت‌ها میزان اهمیت این فعالیت‌ها برای دشمن را هم برای ما روشن کرد. معلوم شد نتیجه کار اینها مثل پتک توی سرشان خورده که دیگر کارشان به اینجا کشیده که هزینه می‌کنند تا این همه جوان‌های ما را شهید کنند.
مادر شهید گفت: آقا مصطفی از یاران خیلی خیلی صدیق شما بود. واقعا پیرو شما بود.
رهبر گفت: «بله می‌دانم.»
... و این موضوع را همه کسانی که او را می شناختند، فهمیده بودند؛ حتی سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه.
آقا ادامه دادند: اهل معنویت و سلوک هم بود، با آقای خوشوقت هم ارتباط داشتند مثل اینکه.
علیرضا جلو رفت یک بار دیگر و بی هوا رهبر و محاسن سپیدش را بوسید.
وقتی آقا داشتند قرآنی به رسم هدیه به همسر شهید می‌دادند، زن جوان لبش لرزید و بعد چشم‌هایش. شاید داشت فکر می‌کرد ای کاش مصطفی بود و این روز باشکوه را می‌دید که رهبر چانه‌ی کوچک علیرضایشان را می‌گیرد و می‌بوسد و قرآن می‌نویسد به یادگار و هدیه می‌دهدشان.
وقتی قرآن را گرفت آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپه‌ای شما به سرش دست کشیدید. رهبر پرسید: کی؟
دختر جواب داد: 20 روز پیش حدوداً. و بعد یک خواهش کرد از رهبر: آقا توی نماز شب‌هاتون علیرضا را دعا کنید، برای صبرش!
و رهبر قول داد.
مادر مصطفی هم رفت پیش رهبر و آرام گفت: آقا دعا کنید خدا به من صبر بده. من تا حالا عیان گریه نکردم.
آقا گفتند: نه؛ گریه کنید.
مادر شهید گفت: نه گریه نمی‌کنم نمی‌خوام اونها خوشحال بشن.
آقا ابرو در هم کشیدند و گفتند: غلط می‌کنند خوشحال می‌شوند. گریه برای مادر هیچ اشکالی ندارد. گریه کنید و دعا کنید هم برای اون شهید که الحمدلله درجاتش عالیست و از خدا بخواهید دعای او را شامل حال شماها و ما و همسر و فرزندش بکند.
آقا حرفش تمام شده و نشده چشم‌های مادر مصطفی خیس شد.
رهبر به مادر و همسر و پسر و خواهرهای شهید هدیه دادند. پدر همسر مصطفی گفت: آقا سر ما فقط بی‌کلاه ماند. من هدیه نمی‌خوام ولی بذارید ببوسم‌تان.
اینطور شد که او هم سرش بی کلاه نماند. همین‌طور شوهر خواهر و باجناق مصطفی.
رهبر انقلاب جمله معروف پایان جلساتشان با خانواده شهدا را گفتند: خوب مرخص فرمودید؟ و بلند شدند از روی صندلی. رهبر برای آنها دعا می‌کردند و آنها برای رهبر. این وسط چفیه را برای علیرضا خواستند و گرفتند. مادر مصطفی رهبر را دعوت کرد خانه‌شان و آقا گفتند: آمدن من زحمت زیاد دارد برای شما. شما تشریف بیاورید. پدر مصطفی چشمی گفت و رهبر را بدرقه کردند تا کنار در. رهبر که رفتند چهره‌های اهل خانه خندان بود. شاید هیچ کس نبود که آرزو نداشته باشد جای مصطفی باشد. خواستیم تازه گپی بزنیم با خانواده مصطفی که راننده‌مان آمد بالای سرمان و گفت: بلند بشید که من باید شماها را صحیح و سالم برگردانم! بعد با همان اعتماد به نفس دشمن‌شکن بلندمان کرد و برد. خانواده‌ی شهید هم یادشان آمد باید برگردند امام زاده علی اکبر چیذر، پیش مصطفی و هم دانشگاهی‌هایش.

90/11/2
2:41 صبح

پرستوی \کا. گ. ب\ چگونه صدر اعظم آلمان شد؟

بدست عبدالله در دسته پرستوی "کا. گ. ب" چگونه صدر اعظم آلمان شد؟

به گزارش خبرنگار جنگ نرم مشرق، مرکل که یک‌چهارم لهستانی است متولد 17 جولای 1954 بوده و از 22 نوامبر سال 2005 صدراعظم آلمان بوده است. وی ریاست اتحاد دموکرات مسیحی را از سال 2000 به این سو در اختیار داشته و از 2002 تا 2005 نیز رئیس ائتلاف اتحاد دموکرات مسیحی و اتحاد سوسیال مسیحی بوده است.

مرکل در عین حال در سال 2007 رئیس شورای اروپا و جی‌8 نیز بود. او نخستین صدراعظم زن آلمان بوده و پس از مارگارت تاچر، دومین رئیس زن گروه جی‌8 می‌باشد.

 

خانواده‌ای مرموز

پدر مرکل تحصیل‌کرده رشته الهیات در هایدلبرگ و هامبورگ بوده و در سال 1954 در کلیسایی در کوئیتزو – که در آن زمان در آلمان شرقی کمونیستی قرار داشت – کشیش شد. نکته جالبی که در مورد خانواده مرکل وجود دارد گفته‌های جرد لانگوت یکی از مقامات ارشد پیشین اتحاد دموکرات مسیحی است که در کتاب خود عنوان کرده خانواده مرکل در آن دوران سخت به راحتی قادر بودند از آلمان شرقی به آلمان غربی رفت‌و‌آمد کنند و نیز دارای دو اتومبیل باشند که در آن زمان کاری تقریبا غیرممکن می‌نمود. از همین مساله می‌توان به پیوندهای بسیار قدیمی این خانواده با مقامات امنیتی شوروی و در صدر آنها ک.گ.ب پی برد

 

 

مرکل در سالهای جنگ سرد

گرد لانگوت

 

 

 

وابستگی مفرط

وی مانند تمام جوانان هم‌سن و سال خود در شاخه جوانان آلمان آزاد که گروهی رسمی و سوسیالیست بودند عضویت داشت اما هیچ‌گاه مقهور عصر سکولار زمانه خود نشده و نیز در دروس اجباری مارکسیسم-لنینسم از سال 1983 تا 1986 تنها توانسته بود نمرات قبولی کسب کند و هیچ‌گاه نمرات عالیه در آنها کسب ننمود.

مرکل در تحصیل‌کرده دانشگاه لایپزیک در رشته فیزیک از سال 1973 تا 1978 می‌باشد. وی سپس دکترای خود را در این رشته گرفت. رساله دکترای وی نیز در زمینه شیمی کوانتوم بود. شایان ذکر است که وی به زبان روسی کاملا مسلط بوده و در سطح کشوری دارای جوایزی نیز می‌باشد.

او در سال 1989 و پس از فروریزی دیوار برلین عضو حزب جدیدالاتاسیس بیداری دموکراتیک گردید و به سرعت مدارج ترقی در آن را طی نمود. مرکل پس از ائتلاف حزبش، در کابینه سوم هلموت کوهل به پست وزارت جوانان و زنان رسید. بعدها وی به انتقاد از کوهل پرداخت و اعتقاد داشت می‌باید هوای جدیدی می‌باید در حزب بدمد. او در سال 2010 رهبری حزبش را عهده‌دار شد. انتخابی که بسیاری از مفسران را متعجب کرد.

خصوصیات شخصیتی مرکل با حزب در تناقض بود. او که یک پروتستان است، ریاست حزبی را به عهده گرفت که اصلی‌ترین حامیانش در غرب و جنوب آلمان هستند و بیشترین تراکم پروتستان‌ها در شمال آلمان می‌باشد. در ضمن حزب اتحادیه دموکرات مسیحی که مرکل ریاست را عهده‌دار شده بود حزبی تقریبا محافظه‌کار است که اکثریت اعضایش را مردان تشکیل می‌دهد. علاوه بر این‌ها خواهرخوانده حزب مذکور، اتحادیه سوسیال مسیحی از ایالت باواریا، حزبی است با ریشه‌های عمیق کاتولیک. مجموعه این عوامل انتخاب مرکل به این سمت را غیرمعمول و سوال‌برانگیز می‌سازد.


 

 

مرکل جوان در کنار هلموت کوهل

 

زندگی با مامور کا‌گ‌ب

آنگلا در سال 1977 با یک دانشجوی فیزیک به نام اولریخ مرکل ازدواج کرد.ازدواج او در سال 1982 به طلاق کشیده شد. دومین شوهر وی – که هم‌‌اینک نیز این زندگی زناشویی ادامه دارد – یک شیمیست کوانتومی به نام یوآخیم ساور است. ساور بسیار سعی دارد از رسانه‌ها دور باشد و ترجیح می‌دهد کسی چیزی از وی نداند. گفته می‌شود او نیز در دوران اتحاد جماهیر شوروی عضو کا‌گ‌ب بوده و در عملیات‌ "هانی‌ترپ" (Honey Trap  ) کا‌گ‌ب نیز شرکت داشته است.

گفته می‌شود دلیل همین سکوت رسانه‌ای وی نیز ترس او از آن است که یکی از قربانیان آن عملیات وی را شناسایی کند. آنگلا که به طور سوال‌برانگیزی هیچ فرزندی ندارد و در سال 1998 به صورت "مخفیانه" با ساور ازدواج نمود.

 

 

یوآخیم ساور شوهر دوم و مرموز مرکل

ادامه مطلب...

90/11/2
2:40 صبح

حمله به ایران نه فکر خوبی است و نه در توان اسرائیل/ کاش به خرداد

بدست عبدالله در دسته حمله به ایران نه فکر خوبی است و نه در توان اسرائیل/ کاش به خرداد

به گزارش مشرق، ژنرال مایکل هایدن، مدیر پیشین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و آژانس امنیت ملی، روز پنج‌شنبه اظهار داشت: دولت جورج دبلیو بوش به این نتیجه رسیده بود که حمله نظامی به تاسیسات هسته‌ای ایران، کار عاقلانه‌ای نیست و تنها جلوگیری از هسته‌ای شدن ایران را در آینده دشوار‌تر می‌سازد.
هایدن در نشستی که از سوی مرکز منافع ملی برگزار شده بود، در حضور گروه کوچکی از کارشناسان و خبرنگاران گفت: وقتی ما در دولت، پیرامون این موضوع بحث می‌کردیم، این اتفاق نظر وجود داشت که حمله به ایران، آنچه را که ما در پی جلوگیری از آنیم را حتمی خواهد ساخت – در صورت وقوع چنین امری، ایران از هیچ تلاشی برای ساخت تسلیحات هسته‌ای فروگذار نکرده و به صورت مخفیانه چنین تسلیحاتی را خواهد ساخت. هایدن به عنوان مدیر آژانس امنیت ملی از سال 1999 تا سال 2005 و سپس به عنوان مدیر سیا از سال 2006 تا فوریه سال 2009 مشغول به خدمت بوده است. وی همچنین 39 سال خدمت در نیروی هوایی را در کارنامه کاری خود دارد که این دوره را با عنوان ژنرال چهار ستاره به پایان رسانیده بود.
وی خاطرنشان ساخت: دولت بوش به این نتیجه رسیده بود که بدون اشغال نظامی ایران - که هیچ کس خواستار آن نیست - حاصل جنگ نظامی محدود علیه ایران غیرسازنده خواهد بود.
هایدن با اشاره به اینکه حمله به تاسیسات اتمی ایران راه حلی  موقتی است، گفت: حرکات بعدی پس از آن چه خواهد بود؟ من فکر نمی‌کنم کسی  پیرامون اشغال نظامی ایران حرفی به میان آورد.
هایدن در ادامه افزود: وی اعتقاد ندارد که اسرائیل بتواند به ایران حمله بکند و یا حتی دست به انجام چنین کاری بزند، چرا که تنها ایالات متحده است که از ظرفیت انجام چنین اقدامی برخوردار است. به نظر وی در هر صورت این کار عاقلانه‌ای نیست.
وی افزود: اسراییل چنین اقدامی [حمله به ایران] را انجام نخواهد داد؛ اسرائیل توان انجام این کار را نداشته و این مسئله بیش از ظرفیت آن است. آنها فقط می‌توانند این مسئله [برنامه هسته‌ای ایران] را پیچیده‌تر کنند. ما اقدامات بهتری در این خصوص می توانیم انجام دهیم، فقط کافی است که به شرایط بنگریم: با درنظر گرفتن این حقیقت که چنین امری نمی‌تواند با یک حمله انجام شود و نیازمند یک عملیات است و این حقیقت که نه ما و نه آنها نمی‌دانیم که این تاسیسات کجا قرار دارد، اسرائیل قادر به انجام این کار نیست، ولی ما از این توانایی برخورداریم.
هایدن سپس به تشریح پاره‌ای از جزئیات، پیرامون چگونگی حمله به تاسیسات ایران به رهبری ایالات متحده پرداخت و توضیح داد که چرا چنین حمله‌ای نمی‌تواند تهدید هسته‌ای ایران را برطرف کند: این امر نخست مستلزم حرکت ناوهای هواپیمابر به منطقه است، سپس شلیک موشک‌‌های کروز تام‌هاوک و تلاش دیپلماتیک برای دسترسی به حریم هوایی کشورهای حاشیه خلیج فارس و در نهایت در هم کوبیدن [با انجام حملات هوایی] آن طی چندین هفته.
وی خاطر نشان کرد که متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران از طریق اقدامات مخفیانه و تشویق اختلافات داخلی گزینه‌های بهتری است.
وی با اشاره به پیدایش جنبش سبز در ایران گفت: اگر بتوانیم به ژوئیه سال 2009 بازگردیم، می‌توان دید این مسئله می‌توانست چه نتایجی در بر داشته باشد. هر چند این جنبش در نهایت نتوانست رفتار رژیم را تغییر دهد. هایدن افزود: مسئله این نیست که ما نمی‌خواهیم ایران ظرفیت هسته‌ای داشته باشد، بلکه خواست ما این است که ایران فعلی به چنین قابلیتی دست پیدا نکند. آن را برای مدت مدیدی متوقف کنیم، شاید ویژگی‌‌های آن [دولت ایران] تغییر کند.
اظهارات هایدن کمی بعد از مباحثات کالین کاهل ( رئیس تازه مستعفی سیاست خاورمیانه در پنتاگون ) مطرح شد. کالین کاهل طی مقاله‌ای که هفته جاری در نشریه فارن افرز منتشر شد، با حمله نظامی به ایران مخالفت کرد.
کاهل در مقاله خود نوشت: حتی اگر حمله ایالات متحده موفقیت‌آمیز باشد، ضمانت کمی وجود دارد که با نتایج ماندگاری رو به رو شود. چنانچه ایران بخواهد برنامه اتمی خود را پس از حمله از سر گیرد، متوقف ساختن آن برای ایالات متحده دشوارتر خواهد بود.


<   <<   76   77   78   79   80   >>   >