مرجع کد و ابزار وب

ابزار ساخت کد پاپ آپ نیو تب

اسفند 90 - ان شـــــــــــــــــــــــــــــاء الله
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/12/10
8:35 عصر

با حجاب شدم تا به خدا برسم‎

بدست عبدالله در دسته با حجاب شدم تا به خدا برسم‎

با حجاب شدم تا به خدا برسم‎

 پایگاه خبری تحلیلی اهل بیت علیهم السلام در گفتگویی با ماشا الیلیکینا نوشت:

ــ چطور شد که تمام موفقیت‌ها و درخشش‌های خود روی صحنه را زیر پا گذاشتی و به اسلام گرویدی؟

ماشا: من به لطف خداوند به سوی او گام برداشتم. این اراده خدا بود.

ــ  در زمانی که یک خواننده بودی آیا فکر می‌کردی که روزی اسلام بیاوری، روزه بگیری و به حج بروی؟

ماشا: نه ؛ حتی به ذهنم خطور هم نمی‌کرد که روزی به حج بروم و از بهترین و گواراترین آب ـ یعنی آب زمزم ـ بنوشم.

ــ آیا راهی که برای مسلمان‌شدن طی کردی، مسیری طولانی بود؟

ماشا:من دو سال است که مسلمان شده‌ام. یک روز مطلع شدم که یکی از نزدیک‌ترین دوستانم بر اثر یک حادثه در شهری دیگر به حالت کما رفته است. من نمی‌دانستم که چطور می‌توانم به او کمک کنم. آن روز برای اولین بار نماز خواندم و دست به دعا برداشتم و از خدای بزرگ کمک خواستم.

روز بعد همان دوستم با من تماس گرفت و گفت: «در آن حالات بیهوشی من تو را می‌دیدم و تو خیلی زیاد به من کمک کردی!» ، من در آن لحظه بسیار گریستم ؛ زیرا برای اولین بار در زندگی‌ام بود که چیزی از خدا می‌خواستم.

ــ در حال حاضر به چه کاری مشغولی؟

ماشا: من پنج زبان اروپایی بلد هستم و در حال حاضر در مدرسه و دانشگاه تدریس می‌کنم. ضمناً برخی از نت‌های مجاز شرعی را نیز می‌نویسم.

ــ  آیا موسیقی هم گوش می‌دهی؟

ماشا:بله ؛ کارهای "گروه ریحان"، "گروه سامی یوسف" و "گروه کت استیونس" ( که پس از اسلام آوردن نام خود را "یوسف اسلام" گذاشت) را گوش می‌کنم.

ــ آیا چیزی از قرآن هم آموخته‌ای؟ آیا آمادگی داری که زبان عربی را هم به آن پنج زبان اروپایی اضافه کنی؟

ماشا:در ابتدا فکر می‌کردم که آموختن زبان عربی مشکل باشد ؛ اما آن را شروع کرده‌ام و خیلی هم آن را دوست دارم و فکر می‌کنم کلیدی برای فهم دانش برتر باشد.

ــ چرا گرایش به اسلام نسبت به ادیان دیگر بیشتر است؟ و چرا بیشتر کسانی که به اسلام می گروند از بین اهالی هنر و فعالان در کنسرت و موسیقی هستند؟

ماشا: اسلام نسبت به ادیان دیگر، محکم‌ترین اساس را دارد. تمام قواعد اسلام در زندگی کاربرد دارند. راه اسلام سعادت‌بخش است.

ــ از اینکه مسلمان شده‌ای چه احسای داری؟

ماشا:احساس خوشبختی. امروز من این فرصت را دارم که مقایسه کنم قبلاً چه بودم و حالا چه هستم. من اکنون با حیات واقعی آشنا شده‌ام، پس خوشبختم.

ــ و چه تفاوتی با قبل داری؟

ماشا:ایمان به خدا زندگی مرا متحول کرد. میل به عبادت خداوند در فطرت و وجود همه انسان‌ها نهاده شده است. من اطمینان دارم که خداوند به ما تفکر و تعقل نداده است تا بیاییم، زندگی کنیم، بخوریم، بخوابیم و بمیریم. خدا به ما فرصت زندگی کردن داده است تا به او برسیم.

ـ  آیا گاهی به موفقیت‌ها و درآمد سابق خود  فکر نمی‌کنی؟ حسرت آن دوران را نمی‌خوری؟!

ماشا: آن جلوه‌ها، پس از مسلمان شدن، برایم بی‌ارزش و منفور هستند.

ــ  از اینکه آشکارا خود را مسلمان معرفی می‌کنی هراس نداری؟

ماشا: نه نمی‌ترسم. برعکس، تکلیف و وظیفه خود می‌دانم که دیگران را از راه گمراهی باز دارم و به عنوان الگویی برای آنها باشم.

ــ از اینکه عکس‌های سابقت در اینترنت هست ناراحت نیستی؟

ماشا:من خودم دوست ندارم به این عکس‌ها نگاه کنم. اما اشکال ندارد که مردم آنها را ببینند تا برایشان عبرت شود و بدانند که انسان می‌تواند تولد دیگری داشته باشد و از نو به دنیا بیاید. انسان می‌تواند توبه کند و با انجام کارهای خوب، تمام سیاهی‌های گذشته‌اش را پاک کند، ان شاء الله.

ــ اینک چه چیزی از "اسلام" می‌توانی به دیگران بگویی؟

ماشا:اسلام می‌گوید: «اگر نمی‌توانی راجع به خدا بیاندیشی حداقل سعی کن از قید خودت رهایی یابی و پلیدی‌های نفست را مهار کنی؛ رذایلی مانند خودپسندی، تکبر، حسد، ظلم، دروغ، خودستایی و خودنمایی». اگر کسی می‌خواهد به سوی اسلام گام بردارد فقط باید اندیشه کند و از فطرت خود مدد بگیرد.

ــ چه پیامی برای مسلمانان داری؟

ماشا:آرزو می‌کنم که کارهای نیک و عبادات برادران و خواهران دینی من مورد قبول خداوند متعال قرار بگیرد و رحمت خدا بر خانه‌های آنان ببارد.

ــ و برای غیر مسلمانان؟

ماشا:امیدوارم کسانی که هنوز به دین اسلام مشرف نشده‌اند لحظه‌ای به خود بیایند و فارغ از انبوه اطلاعات پوچ و بیهوده‌ای که چشم و گوش مردم این عصر را فرا گرفته است کمی اندیشه کنند.

 


90/12/10
8:26 عصر

فرهنگ سازان بی فرهنگ

بدست عبدالله در دسته فرهنگ سازان بی فرهنگ

در سال‌های اخیر، رشد گرایش‌های دینی در کشور مصر باعث شده تعداد قابل توجهی از ستاره‌های زن سینما و همچنین مجموعه‌ای از گویندگان تلویزیونی مصر با حجاب شوند.

در این بین محجبه شدن هنرمندان زن، در بسیاری از کشورها به ویژه کشور مصر، رشد فزاینده‌ای داشته است.

«صابرین جنابی» یکی از این بازیگران مصری است.

هنرپیشه محجبه مصری

  این مساله تنها در مصر اتفاق نیفتاده، ماشا الیلیکینا ، ستاره سابق سینمای روسیه، رقص و موسیقی، هم حجاب اسلامی  رو انتخاب کرده وی می‌گه از جلوه‌های کاذب سابق متنفر ه و اکنون احساس خوشبختی می‌کنه.

دختران مسلمان ترکیه برای برداشتن حجاب گریه میکنند :

1240929606.jpg

بعضی از دختران ایران اسلامی نیز برای داشتن حجاب گریه میکنند!!! :

 

1240920565.jpg

ترفند زنان مسلمان ترکیه برای محجبه بودن)


1241012954.jpg

 

واما...
روزگار غریبی است جایی زنان برای داشتن حجاب تلاش میکنند
واز بی حجابی ناراحتند.

باید کمی تامل کنیم که چرا و چگونه شرایط این طوری شده است .! ؟

باید دید که چرا با همه ضرورت و حرمتی که حجاب داره و توافق فطری و باطنی که با روح زن و جامعه زنان داره، وضعیت حجاب و عفاف و میزان وفاداری به آن به وضعیت امروز رسیده ، وضعیتی که هیچ انسان مسلمان انقلابی مکتب امام  را قانع و راضی نمی کنه . واقعاً سهم دشمن در وضعیت پیش آمده چقدره و سهم ما چقدر ؟ دشمن که پیداست، باید دشمنی کنه که می کنه . دشمن از روزی که از اشغال مرزها نتیجه نگرفت، به اغفال مغزها طمع نمود ، از ارائه الگوهای متکثر و پر جاذبه برای نسل جوان گرفته تا تولید انبوه و توزیع سازمان یافته فرآورده های ضد فرهنگی .

خانم معتمد آریا که هرهفته بر خانواده های ما عرضه می شه، از کشف حجاب عاری نداره،یا بازیگران دیگه که کلیپ هاشون تو اینترنت زیاده !خانم گلشیفته فراهانی ، اونم مثل معتمد آریا!

بازیکنان فوتبال هم مثل این خانم ها در ساخت فرهنگ ما موثرند .حال بهتری ندارن، اکثرشون تو اهل پارتی های شبانه اند .خوب بنده خدا  میخواد حرفه ای بازی کنه دیگه،پولاشو کجا خرج کنه و...

 بازیگران سینمای ما که الگوی هزاران جوان و نوجوان دختر ایرانی هستند  هر روز  حجاب رو در فیلم ها به مسخره می گیرن ... می گین چه طوری ؟ عرضم به حضور انورتون که بازیگران ما نمی دونن با این کار اعتقادات و عقاید و ارزش های مسئله ی حجاب رو به مسخره می گیرند و از حجاب فقط فیلم بازی کردنشو یاد گرفتن.

خانم پلیسه انگار چادرش وسیله کارشه و هروقت لازم بیاد ، در میاره واز دیوار راست هم بالا میره!یکبار نشد که در فیلمها بازیگران ما که از خواب بیدار می شن نماز صبح بخوانند، مگر موقعی که کارگردان میخواد یک فرد امل و... را به مردم معرفی کنه !

         واقعا متاسفم ... خیلی هم متاسفم ... ای خدایا!

http://hejab-islami.blogfa.com/


90/12/10
7:32 عصر

پس فرق این «ایران» عزیز و مردم صلحطلبش با یک خانه کلنگی چیست

بدست عبدالله در دسته پس فرق این «ایران» عزیز و مردم صلح‌طلبش با یک خانه کلنگی چیست؟

پس فرق این «ایران» عزیز و مردم صلح‌طلبش با یک خانه کلنگی چیست؟

گروه فرهنگی- مهدی آذرپندار:

قاضی: «این همه بچه تو این مملکت داره زندگی می‌کنه؛ یعنی هیچ کدوم آینده ندارن خانم؟»

سیمین: «من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا. به عنوان مادر این حق رو دارم.»

قاضی: «چه شرایطی؟ چه شرایطی خانم؟»

سیمین جوابی نمی‌دهد. مدارک خروج از کشورش را در کیفش می‌گذارد... (دقیقه‌ی 3 فیلم)

دوربین در این صحنه طوری قرار گرفته است که ما از دید قاضی این صحنه و این جدال بین نادر و سیمین را می‌بینیم. یعنی کارگردان ما را قاضی قرار داده است. یعنی مخاطب محترم! خودتان قضاوت کنید. یعنی شما بگویید که سیمین درست می‌گوید یا نه؟ یعنی دلایل نادر برای ماندن قانع کننده است یا نه؟

راستی چرا سیمین جواب نمی‌دهد که «چه شرایطی؟» گویا باید صبر کرد. تا اینجا که اصلاً نمی‌توان به سیمین حق داد. او دارد حرف زور می‌زند و آن‌جایی که به سؤال اساسی قاضی می‌رسد، سکوت می‌کند. اما نادر آن‎طور که خودش می‌گوید، هزار دلیل برای نرفتن دارد (دقیقه‌ی 2 فیلم) که فقط یکی از آن دلایلی که بازگویش می‌کند، نیاز پدر مریضش به اوست و همین یک دلیل اخلاقی و انسانی، به غایت قانع‌کننده است. قاضی -یعنی ما- حق را به نادر می‌دهد. حق را و ترمه را.

نمای بعد، نمایی از دادگاه است و نادر و سیمین که بعد از پایین آمدن از پله‌ها، از میان جمعیت موجود در دادگاه می‌گذرند. در میان جمعیت کودکانی هم دیده می‌شوند. چه آن‌جایی که این دو از پله‌ها پایین می‌روند و چه آن‎جایی که از میان جمعیت و از دری که در انتهای فیلم باز هم آن را می‌بینیم، عبور می‌کنند. به عبارت دیگر، این‌جا سه نما داریم که در هر سه نما کودکی دیده می‌شود. (ابتدای دقیقه‌ی 5)

اولین باری که راضیه و دخترش جهت انجام کارهای خانه و نگهداری از پیرمرد، وارد خانه‌ی نادر می‌شوند. دوربین از روی پله‌ها، همگام و همراه با نگاه‌های کنجکاو دخترک است. داخل خانه هم این نگاه‌ها ادامه دارد. به‌طرز محسوسی تعداد زیادی از نماها در این سکانس، متمرکز بر این دخترک است. ماجرا ادامه دارد تا پیرمرد از سر جایش بلند شود. دخترک به طرز عجیبی به او و شلوار خیسش نگاه می‌کند. (دقایق 14 تا 16) راضیه بعد از گرفتن اذن شرعی با تلفن، می‌خواهد پیرمرد را بشورد. دخترش با تعجب همچنان فقط نگاه می‌کند. سرانجام می‌گوید: «به بابا نمی‌گم.» پنهان کاری کودک احساس عجیبی به من می‌دهد.

اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ می‌آید: «من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»

کات می‌خورد روی ترمه داخل یک پمپ بنزین. او خودش مشغول زدن بنزین است. کارش تمام می‌شود. سوار ماشین می‌شود. به پدرش می‌گوید: «همه نگاه می‌کنن!» پدرش اصرار دارد که ترمه بقیه‌ی پول را از متصدی بگیرد. می‌گوید: «انعام برای وقتی است که خودش بنزین بزند.» ترمه پول را پس می‌گیرد. بدین ترتیب پدرش به او یاد می‌دهد که در اجتماع عده‌ای منتظرند تا او پول او را به ناحق تصرف کنند و او باید بتواند حقش را حتی در موارد کوچک پس بگیرد.

فاجعه اتفاق می‌افتد. پدربزرگ در نبود راضیه، از هوش رفته است. (دقیقه‌ی 35) نادر متوجه گم شدن مقداری پول می‌شود. ابتدا از دخترش می‌پرسد که آیا او پول را برداشته؟ وقتی با جواب منفی ترمه روبرو می‌شود، به او اصرار می‌کند که به داخل آشپزخانه برود. بعد برای یافتن پول، به اولین جایی که سرک می‌کشد، کیف سمیه -دختر راضیه- است و آن را برای یافتن پول می‌گردد. نادر نمی‌خواست تا ترمه این صحنه را ببیند و به همین دلیل او را به آشپزخانه فرستاد. (انتهای دقیقه‌ی 37) دیدن این صحنه‌ها مطمئناً برای بچه‌ها اتفاق خوبی نیست.

اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ می‌آید: «من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»

وقتی راضیه برمی‌گردد، نادر برای دعوا به سمت او به داخل آشپزخانه می‌رود. قبل از آن، به ترمه می‌گوید که به اتاق برود. سروصدا بالا می‌گیرد. سمیه با حیرت و وحشت به نادر نگاه می‌کند. ترمه هم از اتاقش بیرون آمده است. راضیه به سمیه می‌گوید که آشپزخانه را ترک کند و به کوچه برود تا او بیاید. نمای بعدی خیلی جالب است. سمیه برمی‌گردد و یکبار دیگر این صحنه را نگاه می‌کند. دیگر مطمئن می‌شوم که کارگردان از گرفتن این همه نما از سمیه و ترمه حتماً منظوری دارد. نادر یک‎بار دیگر هر دو کودک را از صحنه دور می‌کند. او می خواهد قضیه‌ی دزدی را با راضیه مطرح کند. راستی الان در دل این دو بچه چه می‌گذرد؟ دعوا شدت می‌گیرد. سمیه لای در ایستاده است و فقط نگاه می‌کند. ترمه از پدرش خواهش می‌کند... (دقیقه‌ی 38 تا 41)

توصیه می‌کنم این قسمت از فیلم را یکبار دیگر ببینید و این بار به نگاه‌های ترمه و سمیه و تاکید کارگردان بر نشان دادن این نگاه‌ها به صورت افراطی دقت کنید. تعداد این نماها آن قدر زیاد است که نمی‌توانم همه‌ی آن را شرح دهم.
نادر راضیه را هل می‌دهد و در را می‌بندد. کات می‌خورد روی ترمه که با اضطراب دارد این صحنه را می‌بیند. پدر از کنار ترمه بی‌تفاوت رد می‌شود. ترمه در را باز می‌کند و راضیه و سمیه را در حال گریه می‌بیند. راضیه به سختی خود را روی پله‌ها جابجا می‌کند. صدای گریه‌ی سمیه همه جا را پر کرده است. ترمه در را می‌بندد. راستی این بچه دارد به چه چیزی فکر می‌کند؟...

اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ می‌آید: «من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»

حجت در دادگاه با نادر جروبحث می‌کند. قاضی اصرار دارد که معلم ترمه به عنوان مطلع در دادگاه حاضر شود. نادر می‌گوید: «آقا من نمی‌خوام اصلاً کار به معلم و مدرسه و این چیزها کشیده بشه. اصلاً برای بچه‌ام خوب نیست.» و حجت در جواب او با عصبانیت می‌گوید: «کثافت تو زدی بچه‌ی منو کشتی حالا برای بچه‌ات بد میشه؟ بچه‌ی تو فقط بچه‌ی آدمه؟ بچه‌‌های ما بچه‌ی حیوونن؟ توله‌ی سگن؟» ظاهراً دعوا سر بچه‌هاست. (دقیقه‌ی 55)

در همان دادگاه، راضیه ناگهان و در گرماگرم بحث اجازه می‌گیرد و از دادگاه خارج می‌شود تا سری به دخترش بزند. دخترش را در وسط راهروی دادگاه می‌یابد. سمیه با حیرت و ترس مشغول دید زدن آدمهاست. نگاه سمیه ناگهان به زنجیر پای متهمی جلب می‌شود. متهم که چهره‌ی خشنی هم دارد، به سمیه لبخندی شرارت بار می‌زند. سمیه رویش را برمی‌گرداند. (دقیقه‌ی 57 الی 58) حالا ما مغرض شما عادل. این همه تاکید بر نگاه‌های حیران سمیه و این همه سناریو چینی برای مواجه‌ی او با جامعه‌ی پر از جرم و سیاهی برای چیست؟ اصلا چنین سکانسی برای چیست؟ چرا حجت و راضیه سمیه را با خود به دادگاه آورده‌اند؟ چرا مثل شب قبلش که راضیه در بیمارستان بستری بود،  سمیه را به کسی نسپرده‌اند تا کودک با این سن و سال در دادگاه حاضر نباشد؟ نه ظاهراً قرار است که سمیه بیاید و در دادگاه تنها بماند و بعد با این صحنه‌ها مواجه شود. قرار است که کارگردان، جهان زشت و سیاه آدم‌های این جامعه را مدام به رخ این دو کودک بکشد و آنها را در همه‌ی صحنه‌های زشت و زننده حاضر نماید تا ما مدام از خودمان بپرسیم که آیا حاضریم فرزندانمان در چنین وضعیتی بزرگ شوند؟ تا ما این دیالوگ به یادمان بیاید:

«من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»

ترمه، سیمین و مادر سیمین برای وثیقه گذاشتن به دادگاه آمده‌اند. در اولین نمایی که نادر و ترمه و مادر سیمین را با هم می‌بینیم، کودکی هم در آغوش مادر در پس زمینه‌ی تصویر دیده می‌شود. (دقیقه‌ی 63) در سکانس بعد از دادگاه، ترمه و سمیه را کنار هم می‌بینیم؛ در حالی که ترمه مشغول تمرین درس تاریخ است و سمیه به او زل زده است. در همین حین معلم ترمه از راه می‌رسد و با دیدن سمیه به سمت او می‌رود و از او درباره‌ی احتمال سقط شدن بچه در حین دعوای حجت و راضیه می‌پرسد. کودک هم با صداقت و معصومیت مختص دوران کودکی جواب او را می‌دهد. جالب آنکه باز هم در همین سکانس و در پس زمینه‌ی تصویر، نوزادی در آغوش مادرش در دادگاه دیده می‌شود. تقریباً در تمام پلان‌های مربوط به دادگاه، کودکان حضور فعالی دارند. توصیه می‌کنم حتما یکبار دیگر فیلم را ببینید. (دقیقه‌ی 66)

کنار اینها بگذارید سوال‌های ترمه از پدرش را درباره‌ی اطلاع او از باردار بودن راضیه و کنجکاوی او بابت چرایی صحبت نادر با همسایه‌های طبقه بالایی یک روز قبل از تحقیق محلی. دقیقه‌ی 81؛ کار به مدرسه‌ ترمه هم می‌کشد. حجت به مدرسه‌ی ترمه رفته و داد و بیداد به راه انداخته است. به این ترتیب آبروی ترمه پیش همشاگردی‌هایش می‌رود. ما یاد این دیالوگ می‌افتیم: «من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»

بعد از بی‌آبرویی ترمه در مدرسه، سیمین با توپ پر به سراغ نادر می‌آید و جرو بحث دوباره شروع می‌شود. در همین حین، بحث سرپرستی ترمه دوباره مطرح می‌شود. اما نادر به سیمین می‌گوید: «بچه‌ات می‌خواد همینجا زندگی کنه، باید همینجا هم باشه یاد بگیره.» سیمین می‌پرسد: «چی رو یاد بگیره؟ لج و لجبازی و دعوا رو؟» (دقیقه‌ی 87) خب حالا به عنوان یک وجدان آگاه، به عنوان کسی که قرار است به عنوان قاضی در این فیلم قضاوت کند، بگویید که آیا این دیالوگ به اندازه‌ی کافی گویا نیست که فیلم قرار است چه بگوید؟

دروغ‌گویی پدر برای ترمه آشکار می‌شود. حالا او به چشم یک دروغگو به پدرش نگاه می‌کند. (دقیقه‌ی89)

نادر سر خیابان مدرسه‌ی ترمه ایستاده است تا او را به خانه برساند. بچه‌های مدرسه به نادر به شکل عجیب و غریبی نگاه می‌کنند. ترمه سوار ماشین می‌شود و به نادر می‌گوید: «مگه نگفتم جلوی مدرسه نیا؟» (دقیقه‌ی 91)
ترمه بالاخره از این جامعه‌ی پر از دروغ و سیاهی تأثیر می‌گیرد. او در دادگاه شهادت دروغ می‌دهد.... (دقیقه‌ی 94) کمی بعد او را در ماشین می‌بینیم در حالی که گریه می‌کند.

سیمین به نادر پیشنهاد می‌دهد که با پانزده میلیون سر و ته قضیه را هم بیاورد. نادر قبول نمی‌کند. سیمین می‌گوید: « این بچه تو سن بلوغه. داره زجر می‌کشه تو این وضعیت.» حالا دیگر کسی نمی‌پرسد کدام وضعیت؟ کدام شرایط؟ این هنر فیلمساز است. یعنی سناریوچینی طوری بوده که وضعیت و شرایط اسفناکی که در ابتدای فیلم توسط سیمین مطرح شد، برای مخاطب جا افتاده است. (دقیقه‌ی 99)

بالاخره نادر راضی می‌شود تا پول را بپردازد. نادر و سیمین به خانه‌ی حجت و راضیه می‌روند. نمایی از ترمه و سمیه می‌بینیم در حالی که در حیاط خانه شاد و خوشحال مشغول بازی با هم هستند. نادر می‌خواهد دخترش حاضر شود تا راضیه در حضور او، به قرآن قسم بخورد که بچه به خاطر هل دادن او افتاده است. راضیه قسم نمی‌خورد. حجت از عصبانیت خانه را ترک می‌کند. راضیه به سیمین می‌گوید: «مگه من نگفتم نیاین؟ مگه من نگفتم این پول حرومه نمی‌خوایم؟ من دیگه چه جوری تو این خونه زندگی کنم؟» نمای بعدی ترمه را می‌بینیم و نمای بعد از آن سمیه را؛ که به هم نگاه می‌کنند. (دقیقه‌ی 100)

صحنه‌ی پایانی در دادگاه. سکانس این طور آغاز می‌شود. زنی ناشناس با چادر مشکی روی صندلی نشسته و پسری خردسال روی دامن او خوابیده است. ترمه به این خانم و پسر خردسالش زلزده است و کمی آن سوتر باز نوجوانی را می‌بینیم که کنار زنی و مردی در راهروی دادگاه احتمالاً انتظار می‌کشد. باز برای بار چندم می‌پرسم. چرا این سکانس باید این طور و با چنین نمایی شروع شود؟ آیا فیلم‎ساز نمی‌خواهد قصه‌ی زندگی ترمه را به تمام فرزندان ایرانی ارتباط بدهد؟ این همه بچه در دادگاه چه کار می‌کنند؟ و فارغ از تعداد آنها، چرا دوربین تا این اندازه بر روی آنها زوم می‌کند؟ آیا این موضوع که فرهادی می‌خواهد اثبات کند سیمین در ابتدای فیلم حرف درستی زده، تمام محتوای این فیلم نیست؟ آیا فیلم تماماً جوابی به این سوال قاضی در ابتدای فیلم نیست که «این همه بچه تو این مملکت داره زندگی می‌کنه؛ یعنی هیچ کدوم آینده ندارن خانم؟»

تصمیم ترمه در دادگاه مشخص است. به نگاه‌های ترمه به پدرش توجه کنید. او برای جواب دادن مدام نگران پدرش است و دائم به سمت و نگاه می‌کند. اما به هر حال نادر و سیمین بیرون می‌ایستند تا او راحت‌تر جواب بدهد. نادر  و سیمین در راهرو به انتظار می‌ایستند. نادر لباس مشکی به تن دارد و این یعنی پدر او مرده است. حالا دلیل نادر برای ماندن چیست؟ او به وقل خودش هزار دلیل داشت. بگذریم. در نمایی که از راهرو می‌بینیم، مدام کودکان کم سن و سال از جلوی دوربین گذر می‌کنند. چیزی حدود پنج یا شش بچه. صدای گریه‌ی نوزادی به گوش می‌رسد.(دقیقه‌ی 95)

راستی ترمه حق را به مادرش داد و احتمالاً با او راهی سفر خارجه خواهند شد. شما چطور؟ حالا به نظر شما می‌توان در چنین شرایطی زندگی کرد و به زندگی فرزندان خویش امیدوار بود؟ بهتر نیست به خارج برویم؟

و این هم نطق اصغر فرهادی در هنگام دریافت جایزه اسکار: «سلام به مردم خوب سرزمین‌ام. در این لحظه بسیاری ایرانیان سرتاسر جهان دارند ما را نگاه می‌کنند. فکر می‌کنم آن‌ها بسیار خوشحال‌اند. آن‌ها تنها به خاطر این جایزه‌ی مهم یا یک فیلم یا فیلم‌ساز خوشحال نیستند. آن‌ها خوشحال‌اند، چون در این زمان که صحبت جنگ و تهدید و حمله بین سیاستمداران رد و بدل می‌شود، این جا صحبت از فرهنگ غنی کشورشان ایران است. یک فرهنگ غنی و قدیمی که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده است. من با افتخار این جایزه را تقدیم مردم سرزمین‌ام می‌کنم. مردمی که برای همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام قائل‌اند و با نفرت و خشونت سر سازگاری ندارند».

این همه نشانی از فیلم آوردیم تا این حرف آخرمان را بزنیم. «آقای فرهادی! با وجود آنکه صغری و کبری‌های‎تان را قبول نداریم، ولی گیریم که شرایط جامعه همانی است که گفتید. آیا نسخه‌ی شما این است که برویم و نمانیم؟ پس آن فرهنگی والای ایرانی که مدام در حین جایزه گرفتن از آن یاد می‌کنید، آن ایرانی که اصرار دارید در این شرایط پر از جنگ و خون ریزی نام آن را به نام فرهنگ بشناسند، آن «ایران» را چه کنیم؟ ما مشکل‌مان با فیلم شما همین سوال است. یعنی نسخه‌ی شفابخش شما ترک «ایران» است؟ همین؟ یعنی با ایران با آن همه فرهنگ و مردم صلح‌طلب به قول شما، مثل یک خانه‌ی کلنگی برخود کنیم که دیگر وقتی جای زندگی نبود، آن را بفروشیم و برویم؟ آیا این عملکرد در تناقض با صحبت‌های شما در حین جایزه گرفتن نیست؟

آیا از طرف‎داران فرهادی کسی هست که جواب این سوال را بدهد؟ ما مدت‌هاست که منتظر جوابیم. اگر متهم به مخالفت با سینما، حسودی با فرهادی، سیاسی نگاه کردن به سینما، نفهمیدن سینما و توهم توطئه نشویم...


90/12/10
7:18 عصر

از اسکار فرهادی تا دزدیدن جایزه دکتر قوامزاده

بدست عبدالله در دسته از اسکار فرهادی تا دزدیدن جایزه دکتر قوام‌زاده

سوالی که در ذهن ایرانیان بسیاری ایجاد و در شبکه‌های اجتماعی نیز در حجم وسیعی مطرح شده، این است که چرا اصغر فرهادی به راحتی به آمریکا سفر و اسکار دریافت می‌کند و ولی از اعطای جایزه 100 هزار دلاری دکتر قوام زاده جلوگیری می‌شود؟

به گزارش سایت اوباما، دکتر اردشیر قوام زاده دانشمند ایرانی و رئیس پژوهشکده خون، سرطان و سلول‌های بنیادی خون ساز دانشگاه علوم پزشکی تهران است که امسال برنده جایزه «برترین محقق جهان در زمینه سرطان و بیماری های خونی» شد اما آمریکا از سفر وی به این کشور و دریافت جایزه 100 هزار دلاری‌اش جلوگیری کرد.

 رییس پژوهشکده خون، سرطان و سلول های بنیادی خون ساز در مصاحبه‌ای گفته است: در پاسخ به مسئولان همایش پیشنهاد دادم، جایزه ام را به انجمن جهانی حمایت از بیماران سرطانی هدیه کنم اما مسئولان همایش اعلام کردند این کار نیز امکان ندارد!

همایش بین‌المللی خون و سرطان هر سال در یکی از کشورها برگزار می‌شود و در هر همایش یکی از محققان برجسته در زمینه پژوهش و درمان بیماری‌های سرطانی به عنوان برترین محقق جهان انتخاب و جایزه100هزار دلاری به وی اهدا می‌شود و این بار که مسئول برگزاری همایش، کشور آمریکا بوده است، در واقع جایزه دکتر قوام زاده را به گروگان گرفته است.

این اقدام دولت آمریکا در حالی است که طی روزهای اخیر، اصغر فرهادی کارگردان فیلم جدایی  نادر از سیمین و تیم همراهش به راحتی ویزا دریافت کرده و با سفر به آمریکا، برای این فیلم اسکار دریافت نمودند.

حتی وزارت خارجه آمریکا نیز برای نشان دادن نهایت دوستی خود با ملت ایران، به طور مخصوص به اصغر فرهادی به خاطر تلاش برای شکوفایی سینمای مستقل در ایران تبریک گفته و رژیم صهیونیستی نیز فیلم فرهادی را در سرزمین‌های اشغالی اکران کرده است.

سوالی که در ذهن ایرانیان بسیاری ایجاد شده و در شبکه‌های اجتماعی نیز در حجم وسیعی مطرح شده، این است که چرا اصغر فرهادی به راحتی به آمریکا سفر می‌کند و برای فیلمی که از سوی بسیاری از صاحبنظران، دارای سیاهنمایی‌های زیادی درباره جامعه ایرانی است، اسکار دریافت می‌کند اما دکتر قوام زاده نمی‌تواند جایزه‌ای را که متعلق به دولت آمریکا نیست و آمریکا تنها برگزارکننده همایش است، دریافت نماید؟

برخی کاربران شبکه‌های اجتماعی، هر دوی این اقدامات را با یک هدف دانسته و عنوان کرده‌اند: همانطور که دولت آمریکا تلاش می‌کند با اعطای جایزه به فرهادی، وی را در برابر حکومت ایران نشان دهد، با جلوگیری از اعطای جایزه به دکتر قوام زاده، در تلاش است ایرانیان را به خاطر تحریم‌هایی که علیه آن‌ها روا داشته سرخورده و از حکومت دلسرد نماید.

از نظر این کاربران، اینگونه اقدامات تاثیرگذاری خود را از دست داده و مشاهده تناقضاتی اینچنینی، بیشتر باعث افزایش خشم عمومی ایرانیان از دولت آمریکا می‌شود.


90/12/8
2:57 عصر

بازگشت بازیگر راهبه به هالیوود پس از 49 سال

بدست عبدالله در دسته بازگشت بازیگر راهبه به هالیوود پس از 49 سال

 

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری آسوشیتدپرس، راهبه مادر «دولورس هارت» در سال 1963، با وقف زندگی‌اش در راه اشاعه دین، هالیوود را برای حضور در دیر ترک کرده بود، صبح امروز پس از این همه سال با لباس راهبه‌ها در مراسم فرش قرمز اسکار حضور یافت.

«دولورس هارت» در آخرین سال‌های حضور خود در هالیوود در چند فیلم در «الویس پریسلی» و «جورج همیلتون» نقش‌آفرینی کرد.

«هارت» 73 ساله به خاطر نامزدی مستند کوتاه «خدا بزرگ‌تر از شیطان» در رقابت‌های اسکار - که داستان زندگی‌اش را روایت کرده است - در مراسم فرش قرمز امسال حضور یافت.

«دولورس هارت» گفت: در اینکه این مراسم، مراسم باشکوهی است شکی نیست ولی باور کنید اینجا خیلی خیلی با صومعه متفاوت است.

وی افزود: خوب به خاطر می‌‌آورم که آن سال که تصمیم گرفتم راهبه شوم، در حال بازی در فیلم «شاه کروئل» در کنار «الویس پریسلی» بودم، هر دو ما هر روز غروب پیش از آنکه جلوی دوربین برویم، انجیل را باز می‌کردیم و بخش‌هایی از آن را می‌خواندیم.

Elvis and Delores in Loving You

خبرگزاری فارس: بازگشت بازیگر راهبه به هالیوود پس از 49 سال

 

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >